خیلی از خودراضیه.من پرستارم اونم معلم.الان دوهفتس تو خونه میخوره میخابه.من تا بیست و نهم شیفت بودم .یه هفتع مرخصی داشتم امروز روز اولی بود که صبح شیفت رفتم بعداز مدتها.قبلش خونه رو برق انداخته بودم گفتم شاید مهمون بیاد برام.انتظار دارم تو خونه که هست یکم احساس مسئولست کنه.رو تخت که نامرتب پتو بالشت و نکرده بود برداره.ظرفای صبحش و ریخته بود تو سینک .چایی که نذاشته یود غذا هم کوفت .غرغر هم میکرد چرا دیر اومدی نیم ساعت.سرم شلوغ بود.بچه رو هم تازه صبحانه داده بود و ژولیده پولیده فرستاده بود خونه مامانم .از سرکار که اومدم تا الان قهریم.خیلی خستم خیلی دوباره افکار خودکشی و اینا اومده تو سرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
کلا همین بوده.تو این تعطیلات انتظار بیشتری داشتم.اینکه کار میکنم و هی دنبال حقوق منه بیشتر حرصمو درم ...
این اتفاقا واقعا ادمو کلافه میکنه ولی خدا رو شکر کن که مستقلی و حرف برا گفتن داری عزیزم ، همین شغلت باپرستیژه و خونه دار و بچه داره محض نیستی خودش به عالم می ارزه ...