شش سال پیش سنتی عقد کردیم و الانم یه بچه داریم خانواده شوهرم میگفتن توی عقد باید جدا بشید قبل عروسی به درد هم نمیخورید یه سری دلایل خیلی مضخرف و مضحکم میاوردن خیییلی ..اوایلش شوهرمم پشت اونا بود ومیگفت راست میگن بدرد هم نمیخوریم ..اما من خیلی وابسته شده بودم بهش خیلی تلاش کردم تا رابطمون درست شد و هر طور بود اومدیم زیر یه سقف البته بدون اینکه خانوادش باشن..الان تازه یه ساله یکم رفت و آمد میکنیم
از قضا کار شوهرمم با خانوادشه ..از اول به من نگفت دقیق چقد داره و حقوقش چقدره خیلیم سر این موضوع بحث و دعوا داشتیم با گذشت شش سال هنوز هیییچی نخریده ..طلا خونه ماشین هییییچی..هروقتم بهش میگم بخر میگه پولام دست بابامه نمیده میگه باهم باشیم..منم میگم کسی باهم هستش که خونه زندگیشونم باهم باشه ولی ما مستقلیم و هرگز باهم نخواهیم بود یا جرئت به خرج بده حقتوبگیر یا بیخیالش شو بیا همین کار رو مستقل به تنهایی راه بنداز منم کمکت میکنم ..اما قبول نمیکنه کاملا واضحه که اصلا ناراحت نیس از این بابت بهش میگم من نمیتونم اینجوری میگه هرکار صلاحته بکن ..تازه هفته پیش برگشته میگه یه بار باهاشون جنگیدم (منظورش دوره عقده )دیگه نمیتونم و نمیکنم ..
خیلی حس بدی از این حرفش بهم دست داده انگاری که پشیمونه حرفشونو گوش نداده
خواهرانه بگید نظر شما چیه و اگه جای من بودین چه میکردین؟
(اینم بگم یه دختر یه ساله دارم از لحاظ استقلال هم در آینده ای نزدیک میتونم خودمو جمع کنم رشتم ماماییه)