گفتم گلیمم رو شسته بودم سر فراموشکاری شوهرم یه روز موند بعد پهنش کردیم مادرشوهرم فهمید داد زد تو راهرو ک مهسااااا چرا به فکر وسیله هات نیستییییی
همون روزم دوبار این زن به بهونه ای اومد خونم به خونه تکونیم گیرداد ک چرا اینجای پردتو درست اتو نکردی اینجای دیوارت لک شده بعدم دستمال اورد ک بیا یادت بدم مامانت ک یادت نداده من یادت بدم
سر همین حرفا ازش نفرت پیدا کردم بیشتر عید ک مسافرتم هنوز زنگش نزدم عیدو تبریک بگم نمیخوامم
الان من حق دارم یا نه؟ میدونم باز میخواد سر این پشت سرم چرت و پرت بگه و پیش شوهرم گلایه کنه جنگ راه بندازه ولی دلم خنک شدش البته شوهرمم زنگ نزد به پدرمادرم تبریک بگه