ما و اون یکی عمو کوچیکم با زن عمو و... داشتیم میرفتیم خونه عمو بزرگه زنگ زدیم گفتیم مهمون ندارید بیایم گفتن نه داشتیم آماده میشدیم زنگ زدن گفتن نیاید مهمون برامون اومده مهمونشون خانواده دوست دختر عموم بودن و حتی عمو کوچیکمم گفته مهمون داره برامون میاد بیرون و به طور غیرمستقیم گفته برید اونام زنگ زدن گفتن میایم خونه شما...خلاصه ما خونه به هم ریخته زودی جم و جور کردیم و اومدن ..
کلی هم پشت عموبزرگه حرف زدن که چرا به اونا نگفته برادراش دارن میان خونش و یه روز دیگه بیان..
من خودم خیلی بهم استرس وارد شد چون یهو اینا گفتن میخوان بیان همه چی رو الکی تندی جمع کردیم..
واقعا عمو بزرگم خیلی بی شعوره حدقل یه تعارف می کرد میگفت بیاید..حالا اگه ما همچین کاری میکردیم تا شش ماه باهامون قطع رابطه میکرد.