بهم زنگ زدن سوپرایز کنن گفتن ۶ساعت دیگه اونجاییم خونه وحشتناک بهم ریخته بودحالمم بد بود سرما خورده بودم شدید شوهرمم اینجا بود بدن درد و گلو درد شدید داشتم بهش میگفتم مریضم میخندید مسخره میکرد میگفت اررره برا کار کردن میگی گفتم چی میگی گفتم بچه ها خواهرم کوچیکن میترسم مریضشون کنم بیا بریم دکتر ی امپول بزنم ببینم انفولانزایی چیزی نباشه میگفت باشه ۴۰۰ ۵۰۰ الا الکی خرج میکنم دکتر چیه و هیچی با همون حالم پاشدم