من یکی از اونام .چون مادرش خیلی موش تو زندگیمون دوند .چون چند سال سکوت و صبر و خوش رفتاری من رو دید . چون دید خواهرهاش هر کاری میکنن من با بدی جواب نمیدم . همسرم خودش خسته شد از دست کارهاشون .دیگه از ی جایی به بعد همسرم به جای من صداش دراومد .
چند ساله قطع رابطه ایم متاسفانه .چون اونا حاضر نشدن تغییری در رفتارشون بدن .
الانم از دشمنی کردن دست بردارن من دعوتشون میکنم و میرم دیدارشون .ولی خسته نمیشن از حسادت و اذیت و آزار .