یه سری از خانواده ها یه خواهری برادری چیزی رو همیشه همراه دختر و پسر میفرستن😂
خاطره دارین ازون دوران؟
من بعد اینکه خانواده ها اشنا شدن بابام حتی برای خرید هم داداشمو میفرستاد😐
کل خاطرات خانوادگی دوران نامزدیمون داداشمم هست😂 یه سوپر مارکت تنهایی نمیشد بریم😁
اخراش به داداشمم وابسته شده بود دیگه میگفت جفتتونو عقد میکنم😂😂
داداشمم جوگیر همه جا میومد🤣 بابام بهش گفته بود
شوهرم میخواست باهاش رفیق بشه اولاش نمیذاشتتتت اصلااااا😁😂
میگفت خواهرم نمیشه باهات ازدواج کنه یا از خواستگارام میگفت پیشش😑🤣 یه سری دری وریم از خودش در میورد البته😂
کلا وسطمون بود حرف میزدیم اینم میومد نظر میداد بعد گیر میداد چرا ازش نمیپرسی رنگ مورد علاقش چیه🤣
وای کلا هم شوهرمو حرص میداد شوهرمم بیچاره هم هیچی نمیگفت🤣🤣
میزد ناکارش میکرد شوهرمو😁🤣
یه لیوان اب نمیذاشت واسه شوهرم ببرم🤣
شوهرمم منو بغل میکرد داداشموحرص میداد😂
میرفت به شوهرم میگفت ملیکا ( من) شهربازی دوست داره ببرش شهربازی براش خوراکی بخر😂😂 هرچی خودش دوست داشتو میگفت من دوست دارم😁😂
شب بغل شوهرم میخوابید کلا😂
البته یه وقتایی هم شیک میپیچوندیمش 😁😂
کلا برادرام دهن شوهرمو صاف کردن بیچاره رو🤣
هعی روزگااار😁🥲