سلام بچه ها خیلیا میدونین مشکل منو و خیلیا نمیدونین اونایی ک نمیدونن تو بقیه تاپیکام هستش
چون تو ازمایش هردو کم خون بودیم یک ماه فرصت داده بودن و امروز باید میرفتیم برا ازمایش دوباره ولی من اصلا راضی نشدم تو این یک ماه کارم فقط التماس خدا و ائمه کردن و نماز و دعا و گریه بود و با خانواده خیلی درگیر شدم. دیشب ک زنگ زدن اونا حالم بازم بدتر شد و تصمیمم ب مرگ مصمم تر! شب اومدم و تیغو دست گرفتم تا بزنم و راحت شم اما ترس کله وجودمو گرفت و میلرزیدم فقط ی خراش کوچیک برداشت دستم ک تا مغز استخونمو سوزوند و همون لحظه مامانم اومد داخل اتاق و کلی مسخرم کرد ک داری میبُرّی افرین ادامه بده ولی من دیگه نتونستم ترسیدم! تا صب نخابیدم فقط گریه و ارزو مرگ و میگفتم کاشکی صبح نشه کاشکی صبح نشه😭 اما صبح شد صبح ک اونا زنگ زدن بابام گفت دختره داره خودشو میکشه و فلان اوناهم تلفنو قطع کردن و جنگ شروع شد! بابام گریه میکرد و مامانم غر پشت غر ی حرفایی بهم زدا یعنی از صبح تا عصر یکسره حرف بار من کرد ب خالم زنگ زد کلی پشت من بد و بیراه گفت زنگ زد عموم اومد کلی براش از من بدوبیراه گفت منو کتک زد گفت تو میخای سرمنو بخوری تو فلانی هرچی از دهنش دراومد گفت گفتم خودمو میکشم راحت میشی گفت کو خودتم ک نمیکشی الکی میگی و فلان تو کور شی تو بمیری تو تیکه تیکه شی تو درد بگیری و خلاصه کلی نفرین بار من کرد گفت تو منو خار کردی تو زندگی مارو عزا کردی فلان دخترو ببین فلانیو ببین تو بدنی تو عنی تو عنه فلان دختر هم نمیشی تو کمتر از عنی تو ترشیده شدی تو فلان شدی ارزوهای مارو برباد دادی تو خیر نبینی تو زجرکش بشی تا کی میخای تو خونه ما بمونی و کلی از این حرفا ک گفتنش قلبمو ب درد میاره بابام بشقاب و لیوان اینارو کوبوند تو آشپزخونه شکوند .. کاش جرات داشتم خودمو بکشم! گناه من این بود ک نمیخاستم با کسی ک حتی ی ذره هم نمیخامش ازدواج کنم.. از ۱۴ سالگیم زندگیم همینقدر زهر شده اینکه اینجا مینویسم قصد ناراحت کردنتونو ندارم ولی دلم میخاد یکم خالی شم یکم درک شم😭 کاشکی خاهر داشتم ک حداقل براش حرف میزدم.. چطور مامانم تلفنو برداشت و خوردم کرد جلو خاهرش! یک مادر بچشو با اشتباهاتش میپذیره اما این آیا مادره؟ همش میگم کاشکی پسر بودم میگم خدایا اینهمه ادم در حسرت بچه کاش منو ب اونا میدادی ن اینا ک از من نفرت دارن..خونمون شده عزا شده خونه احزان شده قبرستون ! میگن ما مردیم حق نداری بیای سر قبرمون منم گفتم منم مردم حق ندارید گریه کنید حق ندارید اعلامیه بزنید حق ندارید مراسم بگیرید میخام غریب بمیرم همونطور ک تو زندگیم و بین اینا دلم غریب بود چند وقته نابود شدم اما عین خیالشون نیست من دختری بودم ک خوشگلیمو همه تعریف میکردن اما حالا از اون دختر فقط ی تیکه پوست و استخون مونده یعنی چنان لاغر شدم خودم چندشم میشه ب خودم نگا کنم..من بریدم از دنیا از همه چی.. یعنی ی دختر ۱۹ ساله چی ب سرش اومده ک ب مرگ راضی تره ک دیشب میخاستم برا بار دوم خودکشی کنم..
خاهرا برام دعا کنید دل پدرمادرم ب حالم بسوزه بفهمن باهام چیکار کردن
برام دعا کنید جو خونمون دوباره آروم شه
از دیشب لب ب هیچی نزدم😭 فقط میخام بمیرم ارامشم تو مرگه
گاهی تنها مرگ درمان است