جاریم به من نه محل دادنه اومدبرای مراسمای عذانه یه زنگ زدنه هیچی بعداز۲۶روزامروززنگ زده مامیخایم شام بیایم اونجامنم گفتم باشه وبه همسرم گفتم حالم مساعدنیست وغذاوایناباخودت من کاری ندارم بازغروب پشیمون شدم وگفتم ولش کن اومدن خرماوچایی میزارم غذام درست نمیکنم به روح برادرم بامانتوبنفش وروسری قرمزاومده بودوموقعه خوردن چایی منم گفتم اگه درجریان فوت برادرم هستیدفاتحه فراموش نشه اونم تادیروقت نشست منتظرغذابودوقتی دیدخبری نیست بلندشدودم رفتن گفت خدارحمت کنه سلام به زنداداشتت برسون منم گفتم احتمالاچون همجنس خودته نوبیشتردرارتباطی بااون زنیکه توسلام ماروبرسون موقعی که رفتن انگاربغض بزرگی ازم ترکیدوهمسرم ناراحت شدوبه برادرش پیام دادوگفت دیگه رفت وامدنداریم باهم توخوشیاهستیدتوروزای سحت غریبه ایدباماحالااوناسریع رسوندن به گوش مادرشوهره اونم زنگ زده به همیرم وگلگی کرده وگفته کارتون بدبوده شام نزاشتیدوبخاطرزنت رابطتتوباداداشت خراب کردی همسرمم گغت من هنپززخمای صورت همسرم خوب نشده هنوزازعذادرنیومده اونااومدن مهمونی
بقیشم الان میزارم
