خستم خسته شوهرمو هرکی مبینه تودلش میگه خوشبحال زنش ک جفتش نشسته ازبس ازبیرون جلنتمنه ی شوهر بداخلاق عصبی ک فقط توخونه گاهی غلام حلقه ب گوشه بیرون ک بریم انگار دشمن خونیشم امشب رفتیم خرید دوتا بچه کوچیک دارم
ی مغازه هم فقط رفتم نگین ک اقایون حوصله ندارن
رفتم تومغازه باهام امد تو بعد دودقیقه رفت بیرون ایستاد گوشی بد ست بهش گفتم یکی ازبچها روببر باخودت بعدیک دقیقه بچه روفرستاد پیشم
یکی ازشلوار منو میکشه میگم اونو میخوام یکی هم گریه جیغ ک من بابامو میخوام شده بودم مثل مونگلا نمیدونم لباس بگردم نمیدونم اونی ک بهم چسبیده روساکت کنم نمیدونم اون یکی بفرستم پیش باباش باباهه هم دم مغازه باگوشی حرف میزنه باحالت طلبکارانه نگام میکنه هرکی ازجفتم رد میشد ی خدا قوت بهت توچشاش میخوندم .
یعنی اولین باره با شوهرم تواین چندسال ک باهاش ازدواج کردم رفتم خرید .الان ازسردرد شدید نمیدونم چیکارکنم فکرای بدی ب سرم میزنه خیلی اذیتم نمیدونم دردمو ب کی بگم اخه .
بچهامم تابرم بیرون سالی ی بار میرم اون ی بارم کفریم میکنن اصلا حالمو بد میکنن.
الانم اقا توقیافس شمابگین حق باکیه.لامصب حتی پول خریدارو خودم حساب کردم قیافه رفتنت دیگه چیه.