سلام
اول از همه بگم که من از وقتی عروسشون شدم سعی کردم محبت کنم احترام بزارم
ولی از همون روزای اول مادرشوهرم مسخرم میکرد
تیکه مینداخت
پیش اینو اون غیبتمو میکرد
تا اینکه عروسی کردیم
طبقه بالاشونو ساختیم و نشستیم
آقا روزی ۵ بار ۶ بار شب و روز میومد میرفت
وایمیستاد حیاط داد میزد نصف شبی صدامون میزد یه چیزی میخواست مثلا
منم تحمل میکردم
ولی آخرش پاشو گذاشت رو نقطه ضعفم و باز تیکه انداخت
منم قطع رابطه کردم دیگه نه میرم نه میاد
ولی شوهرم میره خونشون
وبچمم با خودش میبره
الانم شوهرم رفته مسافرت یه ماهیه نیست
بازم غیبت از این و اون که من این حرفو زدم به عروسم قهر کرده
نوه امو نمیاره خونه من
خب لامصبه زبون تلخ از بس نیشم زدی تا اسمت میاد تپش قلب میگیرم
اووووف ببخشین زیاد شد دلم پر بود