من کارمند بیملرستان هستم قبلا ما ده نفر بودیم زن و مرد یک بخش از بیمارستان کار می کردیم با هم خیلیی صمیمی بودیم مثل خانواده بودیم تا کم کم هممون از بخش ها جدا شدیم رفتیم بخش های دیگه چند وقت پیش یکی از دوستام که اسمش مژگان هست اکیپمون بود گفت یادته اقای امینی من ازش چقدر تعریف میکردم بهم خبر رسوندن توی جمع مردونشون فقط حرف های زشت پشت سر من میزنه الان ما یکساله قهریم با هم کلی درد دل کرد منم ازش بدم اومد تا چند روز پیش باز چهار نفر از اکیپ سابقمون جمع شدیم من به اقای غلامپور گفتم اصلا از رفیق صمیمیت خوشم نمیاد راجب دوست من کلی حرف زده اقای غلامپور گفت من باهات شرط می بندم اقای امینی حرف نزده چون وحشتناک مغروره هر کی بوده دروغ گفته خلاصه من به مژگان زنگ زدم راستی خبر که اقای امینی پشت سر ت حرف زده کی گفته .گفت اقای حسینی به خانمش گفته بوده و خانمش هم به من حالا اقای غلامپور و امینی با هم شدن همه رو رودرو کنن چون اقای غلامپور میگه اقای امینی وحشتناک مغروره یک اخلاق بدی داره از نظر خودش حسینی و رجعتی در حدش نیستن اصلا بهشون محل نمیده چطور راجب دوست من حرف زده الان گیر می خوان رودرو کنن