این اتفاق مال زمانی هست که تازه کرونا اومده بود
من و مامانم حالمون خیلی زیاد خراب بود
همیشه خدارو شکر میکردم هیچوقت آرزوی مرگ نداشتم اما تو اون دوران که دو هفته طول کشید واقعا هفته دوم مرگ میخواستم هر شب دعا میکردم
احساس میکردم بدنم از داخل عفونت کرده و زخم شده
تنگ نفس داشتم
دست و پاهام حس نداشت
پاهام سنگین بود نمیتونستم بلند بشم
با دستام هیچی نمیتونستم بلند کنم
فوق العاده وحشتناک بود
یک شب که گریه میکردم اون زمان ها ساعت ۹ شب همه میخوابیدن بابام گفت بیا تو پذیرایی بخواب حواسم باشه
اما نمیدونم چرا اون شب تصمیم گرفتم تو اتاقم بخوابم
درد و دل میکردم و میگفتم خدایا نکنه وجود نداری همش الکیه
خجالت میکشم
ولی میگم که واقعا به آخر خط رسیده بودم با خودم گفتم یعنی این همه تو مراسمات عزاداری آقا امام حسین شرکت کردم و گریه کردم یکبار لیاقت ندارم تو عمرم معجزه ببینم ؟
همینطور اشک میریختم و حرف میزدم
خیلی خسته بودم خیلی زیاد
یهویی صدایی روضه شنیدم آقا که روضه میخوند میگفت انشالله هیچکس دست خالی از این مجلس بیرون نره
حضرت رقیه دستمون رو بگیره
وقتی این صدا رو شنیدم گفتم یا حضرت رقیه یا فاطمه زهرا خودتون به دادم برسید
که نصف شب اینقدر حالم بد شد و تب و لرزم شدید بود که حس کردم قلبم داره ضعیف میزنه و ایستاد
خانم رقیه اومدن بالا سرم و ازم پرستاری کردن ایشون تا دستشون و روی پیشونیم گذاشتن دوباره هوا به ریه هام برگشت
چهرشون رو ندیدم اما از بالا دستشون رو دیدم که روی پیشونیم گذاشتن
حتی وقتی حالم خوب شد و نفس هام برگشت دیدم از پشت سر که از اتاقم میرفتن بیرون
حتی چند بار پلک زدم که مطمعن بشم واقعیه یا خیاله اما از هر واقعی تری واقعی بود
اون موقع محرم بود و خونمون هم نزدیک مسجد هست