2733
2734

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
2740

من برای ازدواجم از چله ایت الله حق شناس حاجت گرفتم

ما توی منچرز اشنا شدیم ۳سال دوست بودیم بعدتصمیم به ازدواج داشتیم از اول ولی شرایط جور نبود خلاصه خواهرشوهرمو باهاش حرف زدم دبگه که شرایط منو میدونست ک محاله خانوادم اجازه بدن چون من بابام خودش مال یه شهردیگس و مادرم یه شهر دیگه خیلی سختی کشیدن سراین قضیه برای همین مطمین بودم مخالفت میکنن چون بارها کفته بودن ک تورو دبگ نمیذاریم مثل ما عذاب بکشی تو شهرخودمون ازدواج میکنی با ادمی ک اداب رسومش مثل خودمونه اخه من پدرم کورده وبشدت رفت وامد دارن مادرم اصفهان ک اصلا اهل رفت وامد نیستن و سراین قضیه ک مااصفهان بودیم و هرروز هرروز فامیلا بابام میومدن یه هفته دو هفته میموندن البته الان دیگ گرونیه کمترشده مادرم خیلی اذیت شد بعد به مادرم خیلی خرفا زدن از طرفی پدرم تواصفهان غریب بود وخیلی اسیب روحی دیده والان ضعف اعصاب داره ورو قلبش اثرگذاشته خلاصه خیلی اسیب دیدیم حتی ما بچه ها برا همین میدونستم راضی نمیشن از طرفی از ازدواجی ک ما رابطه داشته باشیم بعد ب ازدواج بکشه میگن این پسر بدرد نمبخوره ممکن بعد بره با یکی دیگ خیانت کنه یا ب تو بگن این همینطور ک با پسرما بود معلوم نیس با چندنفردیگم هست از این افکارا دارن به هرحال انقدر اذیت شدم که حدنداشت خواهرشوهرم گف من میگم تودانشگاه همکلاسیتم میخام برا داداشم خاستگاریت کنم زنگ زدن البته کلی نقشه چیدیم۳هفته رو این موضوع کارمیکردیم خواهرشوهرم زنگ زد سلام خوبی احوال پرسی بعد شروع کرد راجب داداشش حرف زدن منم جلو بابامامانم گفتم چی بگم والا اونم گف گوشی بده مامانت اگ هست گوشی دادم مامانم مامانم داد بابام کلی حرف زدن گفتن ن اخرش بعد ک من رفتم توخودم هرچی سعی کردم نرم تو خودم رفتم اخرش،😄فمیدن ی خبرایی هست ولی بروشون نیاوردن یباردیگ زنگ زد چندروز بعدش ک بازگفتن ن این دفعه با بدرفتاری خلاصه خیلی اذیت شدم بعد یکماه باز دوستم زنگ زد جواب ندادن دیگ من گفتم خب بذارین بیان اگ خوب نبود برن منم میگم ن بریم مشاور ببینیم بدرد هم میخوریم یا ن قبول نکردن ی جنگ مفصل کردیم و گقتن ن بابام کتکم زد گوشیمم گرفت بابام خیلی عصبیه شدید همه بدنم کبود کرد گف مگ من بمیرم تو زنش بشی دختر ج نده رفتی باهاش دوس شدی میگی داداش دوستمه برم بپرسم تو دانشگاه همچین اسمی هست یا ن؟اگ دروغ گفته باشی سیخ داغ میذارم رو دست وپات وهمین کارم کرد فک نمیکردم بره بپرسه رفته بود گفته بود مدرک فارغ وتحصیلی اسم خواهرشوهرمو گفته بود میخام اونام گفته بودن شماره ملیشو بگو  ک پیداکنیم تو سیستم راحت تره ببینیم اماده هست یانه گفته نمیدونم الکی زنگ زده گفته جواب نمیده دخترم سرکاره من اومدم بگیرم گفتن ما که به خودش تحویل میدیم فقط بعد گفتن اصلا  همچین اسمی اینجا نداریم من فک میکردم دانشگاه لو نمیدن طبق سیاست امنیتی ک کی تو دانشگاهشونه اما اینطور نیس خلاصه بابام باسیم کتکم زد خداروشکر از سیخ داغ گذشت چون مامانم قایم کرده بود میدونی چیه من خیلی کتک خوردم و عذاب کشیدم الان تنها ترسم اینه خدانکرده شوهرم یچیش بسه من باز مجبورشمبرم تو اون خونه هرچند بچم دارم بعداون دیگ مادرم کلی حرف زد بابابام ولی فایده نداشت خیرسرش بابام مثلا خیلی مذهبی وخداپیغمبرمیشناسه وهمه قبولش دارن ولی اینطور منو عذاب داد الانم میده باحرفاش بعد من کلی دعا میخوندم ک ازدواجمون بشه نمیشد یبار درمورد چله حق شناس خوندم خیلی دوس داشتم انجام بدم ازاونجاک بابام خیلی بد باخواهرشوهرم حرف زده بود خانوادهشوهرم خیلی ناراحت شده بودن بعد من گفتم این چله رو بگیرم ک برا حاجت محال ولی سختم بود چندبارشروع کردم اما یبار نماز صبحم قضا شد یبار با مامانم دعوام شد یبار غیبت میکردن منم شنیدم وباطل شد اخه باید اصلا گناه نکنی دیگ از عشقم خبر نداشتم داشتم میمردم دلم ب هیچی خوش نبود ناامید بودم فقط ی دوستم بود ک با اون درد دل میکردم گف ینفر میشناسه خیلی ادم مومنیه بهش میگع چله رو برام انجام بده سپرد بهش ک برام انجام بده چله تموم شد وهیچ اتفاق نیفتاد فقط من ۲بار خواب دیدم ازدواج کردیم یبارم خواب دیدم شوهرم دست پدرم میبوسه بعد ۲ماهش بابام گوشیموداد البته من ازطریق دوستم با شوهرم ارتباط داشتم ولی خب خیلی سختم بود بی خبریه طولانی چون ما هردیقه از هم خبرداشتیم بعد اون قرارشد باز زنگ بزنه این دفعه باباشوهرم زنگ بزنه بابام چون دیگ خبرداشت ک من وشوهرم همو میخایم گفتم یا میزنع منو میکشه یا قبول میکنه شوهرم گف تیر اخرمونخ اگ قبول نکرد از دادگاه نامه میگبریم اما قبول کرد بابام شاخ دراورده بودم انقد خوشحال بودم ک خدامیدونه از ژرفی استرس داشتم معلوم نیست میخاد چی بگه ک پاشن برن دیگه پشتشونم نگاه نکنن اما خیلی خوب برخورد کرد حتی بعدش سرمهریه هم زیاد اذیت نکرد گف ۱۰۰گرم طلا۱۴سکه درصورتی ک قبلش گف ۱۰۰۰سکه من الان بچم ۲سالشه بعد حدود یسال وقتی باردار بودم پدرم گفت خواب دیده بوده یه اقایی بهش ی پارچه سبز داده گفته بده دامادت بابام گفته من داماد ندارم گفت چرا بده محسن بابام گفته محسن کیه گفته اونجا وایساده برو بده بهش بعد گفته یادت باشه بگو یادش نره بگه سلام برحسین وقتی اینو گف اشک توچشام جمع شد اوضاع مالیمون زیاد خوب نبود پول قرض گرفتیم تو ۵ماهگیم رفتیم کربلا

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687