2752
2734
عنوان

ترسناک ترین اتفاقی که براتون افتاده چی بود تعریف کنید

| مشاهده متن کامل بحث + 1545 بازدید | 39 پست
چجوریه

در رو قفل میکنن تا معما ها رو حل کنی و بتونی بیای بیرون

همزمان چراغ ها خاموش میشه، صداهای وحشتناک پخش میشه... وخب تو اتاق تنها نیستیم. یه آدم با لباس روح هست

  من حسابم ز همه مردم این شهر جداست....من امیدم به خدا، بعد خدا هم به خداست🙂❤️

اینکه مثل چی میترسیدم از سقط کردن همیشه به شوهرم میگفتم ۱۰ تا بچه ناخواسته گیرمون اومد نگهش میدارم .... اماااااااا من باردار شدم بچه اولم بود .... با کلی امید و آرزو.. تا فهمیدیم که بچه سندروم داره و من ۵ ماهه .....وایاز ترس میلرزیدم از ترس سقط....شبی که قرص سقط گذاشتم زیر زبون و واژن ببخشید میگم از استرس آوردم بالا .... ی تبخال بزرگ زدم واای خیلی بد بود خدا سر دشمن آدمم نیاره.... دیگه خدا کمکم کرد طبیعی سقط نشد .... سزارین شدم.... یعنی تو اتاق عمل خوشحال ترینم فرد ممکن بودم .... اما خب روزای سخت و بدی گذروندم ..... اینم از ترسناک ترین چیزی که همیشه میترسیدم ازش 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

وای عزیزم چه لحظات سختی بوده برات اینجور موقع ها ایت و الکرسی بخون یا حمد بخون هدیه کن به یک شهید&nb ...

اره میخونم گلم

سفر چرا؟بمان وپس بگیر/ ز جورشان نفس بگیر 🤍

ترسناک ترین اتفاق این بود که تاکسی گیرم نیومد سوار ماشین شخصی شدم پیاده ام نمیکرد یه پسر جوون بود میگفت بریم باهم یه دوری بزنیم یه ناهاری بخوریم کروناست تو خونه حوصله ام سر رفته گفتم اقا من متاهلم ترخدا نگه دار میگفت مگه چیه یه ناهار میخوریم برت میگردونم در ماشینش رو باز کردم نگه داشت دیگه از اونموقع پیاده میرم میام 

بدترین اتفاق عمرمم این بود که جاریم مثل وحشی ها حمله کرد بهم کتکم زد هنوز جای چنگش رو دستمه

بچه بودم دزد اومده بود خونمون بعد منم بچه بودم از رو نفهمی گفتم عمو نمیای تو گفت اگه بری بگی من اینجا رو پله هاتونم باباتو میکشم بعد من اونموقع ۴ سالم بود شنیدم بچه ها جنو میبینن فک میکنم اون جن بوده چون چشماش سفید بودو اصلا بندش مث آدمیزاد نبود خلاصه منم از ترسم اومدم خونه که بعد به نمامانم گفتم اومد دید کسی نیست الان نمیدونم جن دیدم یا دزد هر کی باشه میگه جنه اما بخاطر این شکم برد که چند وقت بعد دزد اومد خونمونو گرفتیمش و تحویل پلیس داد بابام


ترسناک ترین اتفاق زندیگیم

یه بار تو جاده بودیم، سر پیج سرعت بالا بود،یهو ماشین خارج شد از جاده، به سمت دره( کنار جاده دره بود) لب به لب پرتگاه ماشین ایستاد، همه عمس میگرفتن از موقعیت ماشین. نگم براتون، ترسناک ترین صحنه زندگیم بود.زندگی من به قبل و بعد از اون ماجرا تقسیم میشه.

اللان داری باهاش زندگی میکنی؟

اره 😐

دخترک له له کنان در حال رفتن به نانوایی بود .ادامسش رو تف کرد روی زمین .دم نانوایی دید اسکناسش نیست راه رفته را اینبار ارام برگشت روی زمین چشمش دنبال اسکناسش بود نزدیک ایستگاه اتوبوس اسکناس زیر پاشنه کفش خانمی بود ایستگاه شلوغ بود تا خواست جلو برود و به خانم بگوید پولم زیر پای شماس خانم سوار اتوبوس شد پول هم با کفش خانم رفت .اسکناس با ادامس به ته کفش خانم چسبیده بود 😐😐😐
ترسناک ترین اتفاق این بود که تاکسی گیرم نیومد سوار ماشین شخصی شدم پیاده ام نمیکرد یه پسر جوون بود می ...

چع ادم باحالی خواسته فقط ناهار بده طفلی حوصله ش رفته بوده 😅😅😅☹😬

دخترک له له کنان در حال رفتن به نانوایی بود .ادامسش رو تف کرد روی زمین .دم نانوایی دید اسکناسش نیست راه رفته را اینبار ارام برگشت روی زمین چشمش دنبال اسکناسش بود نزدیک ایستگاه اتوبوس اسکناس زیر پاشنه کفش خانمی بود ایستگاه شلوغ بود تا خواست جلو برود و به خانم بگوید پولم زیر پای شماس خانم سوار اتوبوس شد پول هم با کفش خانم رفت .اسکناس با ادامس به ته کفش خانم چسبیده بود 😐😐😐
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   aaarammm  |  7 ساعت پیش
توسط   اکبر_۲۰۰۰  |  6 ساعت پیش