یادمه قدیما وقتی مسابقه تلاوت قرآن رو میدیدم از تلوزیون وقتی قاری میخوند وبقیه برای تحسین میگفتن الله الله
من متوجه این کلمه نمی‌شدم فکر میکردم میگن آاااااا
🥴😂
یبار به داییم گفتم اینا چرا میگن ااااااا
گفت خاک تو سرت دارن میگن الله الله
اینجوری بود که من تو افق محو شدم 😂😂😂
با شوهرم و دوستش و خانومش برای آشنایی و اولین بار رفتیم رستوران از اونجایی که من همیشه سوتی میدم شوهرم خیلی تاکید کرد مواظب باش منم خیلی دقت کردم هم به حرفام هم به رفتارم خلاصه همچی خوب پیش رفت اومدیم صندوق حساب کردن شوهرم رفت دستشویی ماهم همونجا پیش صندوق وایسادیم تا بیاید یهو دیدم پشت سر مرد یه عکس بزرگ از صدام زدن منم کنجکاو شدم گفتم آقا اماکِن بهتون گیر نمی‌ده عکس صدام به دیوار زدید برگشت سمت عکس بعد برگشت سمت من گفت صدام نیست که بابامه😑😑😑😑 دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید 🥴🥴🥴
یبارم یادمه قبض برق اومده بود اون موقع من دبیرستانی بودم رشته حسابداری میخوندم تاره بدهکار بستانکار رو یاد گرفته بودم خلاصه قبض برق رو نگاه کردم دیدم یه عدد منفی کنارش داره به مامانم اینا گفتم اداره برق به ما بدهکار شده🥴
مامانم ساده رفت به صابخونه گفت دخترم اینجوری میگه صاحبخونه هم گفت متاسفم برا دخترتون مثلا درس خونده اس
هنوزم که هنوزه بعد15سال داداشم مسخره ام میکنه وقتی یادش میاد😂😂😂😂😂
