خانوما ، من يه ساله كه عقدم
قبل عقد شوهرم با پدرم خيلي اختلاف داشتن سر مهريه
منم ميخواتسم وصلت سر بگيره ، سر مهريه و حق تنصيف، با شوهرم قرار گذاشتيم جلوي بابام حرف ما باشه ، بعد عقد من توي محضر بهش ببخشم
گذشت و گذشت تا يه سري حرف همين حق تنصيف شد ، شوهرم كلي دعوام كرد و گفت تَو حرف زدي و زير حرفت نزن
اينم بگم كه توي دعوامون من بهش نگفتم اين حق رو نميبخشم
گفتم وقتي محضري اش ميكنم كه بهت اعتماد كنم
چون سر يه جرياني كه خودش مقصر بود ، اعتمادمو نابود كرد
منم وسيله هامو جمع كرده بودم قبلش ، اما وقتي حرف تنصيف شد اونم در رو باز كرد ، كليد خونه رو ازم گرفت ، گفت تا هرجا ميخواي پيش بري برو ، بايد اين حق رو ببخشي، منظورش طلاق بود
دخترم هستي ، اسمم از شناسنامه از پاك ميشه
منم قهر كردم رفتم
