من سیتی سنتر قسمت گارد گوشیش کار میکردم. روز سوم کاریم دوستم گفت بیا یکار سراغ دارم اولش نگفت چیه بعد دیدم بیز و بازاریابی اینترنتی. هست منم ساده گفت ب 10 ملیون نیاز داری منم گوش کردم. گفت زنگ بزن ب دوستات ازشون پول بگیر
من گاو زنگ زدم پول ندادن جز 1تومن. اونم خرید زد دوستم
آخرش جور نشد پولم منم رفتم بیرون. کلی دوستم حرفم زد. ب ی دوستم ک اینو میشناخت گفت بیز الکیه بیا بیرون. بعد پیامامو داد ب همینکه تو بیز بودم. باهام دعوا کرد گفت حالم ازت بهم میخوره. رفتم سیتی سنتر برگشتم کانتر قبلی. صاحبکار باهام خوب بود ولی بعدش بد شد گفت هعی میگی. مامانم سرطان داره کلی این حرفو بهم زد منم ناراحت شدم بعدش قرض دوستمو دادم اومدم بیرون خلاصه ب مادرم کلی حرف زد. منم نمیدونستم حرف بد میزنه خیلی محیط سیتی سنتر زیرآب زنیه از اون روز حالم بد شد افسردگی گرفتم بیشتر شد افسردگیم