خواهرم یه پسری رو میخوادش،پسره با خانواده اومد خواستگاری خواهرم
چند جلسه میگذره از پسره خبری نمیشه
خواهرم میمونه چی شده
نگو این وسط برادر پسره و مادرش نقشه میکشن میگن خانواده دختر زنگ زدن گفتن ما بمیرمم دختر به شما نمیدیم
برادره برای داداشش خواهرزن خودشو انتخاب میکنه
پسره میگه من راضی نیستم ،برادر این پسر اسمش نقی هست
اینا میرن ودختره رو میگیرن ،جالب اینجاست که خانواده ای که نقی وصلت کرده،البته وصلت که چی بگم،اینا سالها پیش با خانمش فرار کردن
طی یک جلسه قبول میکنن،پسری که خواهرم دوستش داره اسمش سامیه،سوئد زندگی میکنه
اما برادرش نقی ایران زندگی میکنه
پسره شب عقد فرار میکنه
اینو با کلک که مادرت بیمارستانه،میارن عقد میکنن