نشستم روی تخت خوابم و موهام رو شونه میزنم
به پنجره نگاه میکنم
به برف ریز و سبکی که توی هوای سرد حیاط معلقه و کم کم میاد پایین
میاد و مهمون برگهای کوچیک کاج سوزنی میشه
فکر میکنم عجیبه که این برگها با همه ی کوچیکیشون بازم جا برای دونه های برف دارن
تصویر کاج هایی که سفید شدن ، به دلم میشینه
همینطور موهام رو شونه میزنم و از خودم میپرسم دوست داشتم یه دونه ی برف باشم ؟
آزاد و معلق توی هوای سرد بی هدف بچرخم تا برگ کاجی ، سنگ سختی یا خاک نرمی منو در آغوش بگیره ؟؟
درست مثل روز هایی که افسرده ایم
که سرد و بی هدف روز هارو طی میکنیم به امید اینکه کسی مارو در آغوش بگیره
کسی که بلده با گرماش قلب یخ زدمونو گرم کنه ...