خواب دیدم که توی یه خونه ویلایی سر سبزم و بارون میباره هوا مه داره
توی خونه تنها بودم تصمیم گرفتم برم بیرون ، دم در که رسیدم یه آشنا دیدم با ماشین بودن گفتن بیا سر راه هر جا بخوای بری میرسونیمت
منم سوار شدم مستقیم میرف به یه دره رسیدیم هر کار کرد نتونست ماشینو کنترل کنه افتادیم تو دره خیلی عمیق بود حتی عمقش معلوم نبود انگار این اتفاق واقعی بود جیغ میزدم میگفتم وای خدا نکنه بمیرم
دیگه به ته دره که خوردیم من روحم از بدنم جدا شد ، جسمم چیزی ازش نمونده بود ، فقط به این فکر کردم پدرو مادرم کجان ، دیدم در صدم ثانیه کنار مادرمم هر چی صداش میزدم جوابمو نمیداد دست میزدم بهش متوجه نمیشد چون من مرده بودم و روحم بود
گریه میکردم از خدا خواهش میکردم منو برگردون ، یه صدایی گفت« توکه امیدی به زندگی نداری دیگه چرا میخوای برگردی ؟! »
گفتم من جوونم آرزو دارم برم گردون گفت دیگه جسمی ازت نمونده که بخوام برت گردونم ، یه لحظه جسممو دیدم که کامل توی تصادف نابود شده بود
خیلی گریه کردم خواهش کردم دلم میخواست فقط یه بار دیگه پیش مادرم باشم اما کسی متوجه حضورم نمیشد
صب که از خواب بیدار شدم خیلی خوشحال بودم که خواب بوده آخه خیلی بد بود 😭💔