سلام من خواننده خاموشم چندساله ولی واقعا امشب دلم خواست اینو تعریف کنم براتون🫠
منو شوهرم داریم جدا میشیم البته ۸ماه بود که جدا زندگی میکردیم اون شهرستانه خونشون من تهران،تا چندوقت پیش که دیگه اقدام کردیم برای طلاق و دوشنبه من رفتم شهرشون که آزمایش بارداری بدم که وکیل ببره محضر و کارو تموم کنه(که هنوز نبرده) ساعت ۵صبح رسیدم اونجا اومد دنبالم منو برد خونشون فکرکنین ۸ماه بود ندیده بودمش هم دلم براش خیلی تنگ شده بود هم خیییلی ازش ناراحت بودم حسه عجیبی بود و استرس داشتم😔رفتیم خونشون همه خواب بودن منو برد تو اتاق خودش دیدم دوتا رخت خواب کنار هم پهن کرده گفت بخواب😑منم دیگه چاره ای نداشتم ولی همونجوری با لباس خوابیدم تا ساعت ۸صبح که بیدار شدم دیدم رفته داره صبحونه آماده میکنه الان میگم بقیشو سریع،آخر سر اگه سوال داشتید جواب میدم
