پدرم اینا اجازه نمیدن !!!من مشکلم جای خواب نیست ,,,بی پولی نیست
اگه اجازه میدان خونه اجاره میکردم
پدرم و برادرام وضعشون توپ !!!
فقط از حرف مردم میترسن که طلاق بگیرم !!!راضی نیستن طلاق بگیرم ،،
الان میگن میخوای ابرومون رو ببری
برم پرستار بشم اونجا بخوابم دخترم رو بزارم کجا ؟؟
بزارمش زیر دست این مرد عصبی بی وجود
خودم شاغلم
ان‌شاءالله که خدا خودش کمکت میکنه عزیزمن🥺
ولی اینو بدون هیچکس جای تو نیست پس به حرف هیچکس اهمیت نده
تویی که داری اذیت میشی کدوم از اونا حاضرن بجات باشن که بخاطر حرفشون داری بیشتر خودتو بچتو زجر میدی
عزیزم اگه میخای از این شرایط خلاص شدی
سختی داره باید پی همه چی و به تنت بمالی در عوض یک عمر راحتی
ببین اگه مردشی
بسم اله
همین فردا برو درخواست طلاق بده بگو خرجی نمیده وووو
بببین با این‌‌موجود باشی قیدپیشرفت ک‌باید بزنی هیچ باید همیشه جنگ‌اعصاب داشت باشی برو خودت راحت کن کسی ک عزیز تر خودت نیست بفکر‌خودت‌باش مردم کین دو سه روز زر زر میکنن بعدش خفه میشن میرن پی‌کارشون البته ببخشید من‌خیلی اعصابم خرد میشه کسی توهمچین‌سرایطی‌میبینم‌بخاطر حرف مردم‌نمیتونه طلاق بگیره
نمیزارن خانواده ام !!
نمیزارن برادرام ،،،،
میگن میخوای بگن رفته شهر دیگه تنهایی خراب شده ،،،،
خودمم شهر دیگه با یه بچه واقعا سخته ،،،،،کجا برم ،،چیکار کنم !
اینجور موقع ها هزارتا صاحب و اختیار دار. پیدا میکنم ,,,,,,
ولی ده ساله دارم زجر میکشم هیچ کدومشون نمیگن مردی یا زنده ای !!!
عزیزم تو نزدیک سی سالته، متاهلی، خودت مادر یه بچه ای.
ببخشید ولی به پدر و برادرات چه ربطی داره؟ شما شرعا قانونا نیازی به اجازه اونا نداری
بعدم باید سیاست داشته باشی، بگرد یه کار مناسب یه شهر دیگه پیدا کن، کلی از کاره تعریف کن و یه جوری نشون بده که مجبوری به خاطر کارت بری یه شهر دیگه
وقتی بهونه خوب داشته باش و ببینند مجبوری به خاطر کارت بری چیزی نمیتونند بگن که
ببین باورت میشه حتی اگه تک و تنها بودم و هییییییچکس رو نداشتم توی دنیا ،،،،،صدرصد میرفتم شکایت میکردم ازش یا حتی جدا میشدم ؟؟؟
باور می‌کنی بخاطر خانواده ام دلش رو ندارم ؟؟؟
از اینکه پدر پیرم بیفته تو دادگاه ؟؟؟
از نیشخند زن داداشام میترسم !
از اینکه داداشام یه موقع بخاطر من کاری انجام بخوان بدن و منتش روی سر من باشه !!!!
از اینکه سرکوفت نشنوم یه موقع تو خونه پدرم
از اینکه کسی بخاطر من نیفته تو زحمت میترسم !!!
وگرنه اگه خودم تنها بودم که بخاطر دخترمم که شده به لحظه تحمل نمی‌کردم
جنگ اعصاب رو که همیشه دارم ،،،،
وقتی هم سرکارم دست و بدنم داعم میلرزه و داعم تو فکرم !!
دست و دلم به کار نمیره ،،،داعم فکرم مشغوله ،،،ارامش ندارم ،،،استرس دارم ،،،ناراختم
داعم منتظر بهانه های الکیشم
داعم منتظره بحث های الکیش هستم
چطوری میخوان نزارن اخه؟ میخوان زندانیت کنند؟ بکشنت؟ چیکار میکنند تهش؟ محکم بشین جلوشون حرفت رو بزن، بگو نظرتون رو‌میشنوم ، نظرتونم محترم ولی زندگیه خودمه و خودم عاقل و بالغم و میخوام واسه زندگی خودم تصمیم بگیرم. بگو‌خ خوشحال نیستی از زندگیت و داری عذاب میکشی
بعدم باید قوی باشی دیگه ، بخوای هی از حرف و‌نظر این و اون بترسی و هی بگی چه کنم چه کنم که نمیتونی تغییری ایجاد کنی
خودت داری میگی مستقلی، اگه مستقل باشی از پس زندگیه خودت و بچت بر میای ، اگرم به نظرت برنمیای که دیگه انتخابی نداری، بشین سر زندگیت بسوز و بساز..!
من با این شرایط داغون و روح و روان داغونم به اون که فکر نمیکنم ازدواج دوم هست !!!!
چون خودمم زیر دست این مرد عصبی و استرسی و داغون شدم !!!
من ده ساله دارم عذاب میکشم ،،،،،،،
نه محبتی نه تفریحی نه همدلی ,,,,
این مرد مثل دشمن جونم بوده تو این ده سال نه شوهر
من خودم الان جوری شدم که به روانپزشک احتیاج دارم یه مدت که خالم کم کم بهتر بشه
