تو رو خدا فک نکنید که من از سر حسادت و لجبازی زنانه و اینا حرف میزنم . فقط میخوام راهنماییم کنید حتی اگه من اشتباه میکنم بهم بگید. ببینید من کلا از اولم با مادرشوهرم زیاد خوب نبودم حالا به دلایلی. ولی بعد عروسیم یه کم بهتر شدیم. من سه ساله عروسی کردم و بچه ی یکسال و نیمه دارم. جاری کوچیکم که بعد از منه یکسال و نیمه عقده...این خانم واقعا رفتاراش حداقل واسه من طبیعی نیست . مثلا همشششش دوست داره بچسبه به برادر شوهرم حتی اگه صد نفرم یه جا باشیم و شب بخوایم بخوابیم این دو تا میرن تو یه اتاق جدا و بقیه رو هم دیگه تو بقیه ی فضا های خالی خودمونو جا میدیم. اصلا معاشرت نداره با ماها ینی فقط در حد چند کلمس... بعد خونه ی مادرشوهرم که هستیم اصلا انگار ما نوکرشیم میشینه و ما ازش پذیرایی باید بکنیم... حالا اوایل میگفتم تازه اومده و اینا ولی الان نزدیک دو ساله که عقد کرده دیگه... قبلنا یه ظرف کمک میداد گاهی اوقات میشست ولی الان بهانه میکنه که مایع ظرفشویی به دستم نمیسازه... همه کاراشم پنهونی هست اصلا هیچی رو نمیگه حتی ازش میپرسی هم یا نمیگه یا دروغ میگه یا میپیچونه. حالا همه اینا به درک میگم مدلشه اصن. ولی من دوس ندارم وقتی این خونه مادرشوهرم برم اونجا. چون واقعا با بچه کوچیک سختمه کار کنم و این بشینه ور دل شوهرش. مادرشوهرم زانوش رو عمل کرده زیاد نمیتونه کار کنه واسه همین ما عروس ها هر وقت بریم خودمون غذا درست میکنیم و ظرف ها رو جم میکنیم ... من به شوهر بیشعورم میگم باباجون من نمیام اصلا دوست ندارم وقتی این اونجاست بیام مگه من نوکر اونم اخه ولی یه دعوا راه میندازه که تو به اون چیکار داری و بخاطر اون نمیای که ...اینقدر هم زبون میریزه که یه سلام داداش به شوهرم میگه آب میره زیر پوست شوهرم . دیشب بش میگم جوراب یه چیز شخصیه گوله میکنی زیر مبل میندازی من که نباید کارای شخصی تو رو بکنم... میگه من اگه میخواستم کارامو خودم بکنم که زن نمیگرفتم ...واقعا من مشکل دارم و کج فهمم و حسودم به نظرتون؟