جنجالی گفتم ک بیاید راستش
مادرم خونه زندگیش کرجه من دورم ازش
برازایمانم مادرشوعر گفت بگو بیاد
نتونست مادرم بنده خدا چون ی خواهر سرطانی دارم
مادرشوهرم بااینکه همسایه مونه نیومدن واز خودشون سلب مسوولیت کردن منم ب خاله کوچیکم گفتم اومد
تا ده روز ک بچه مراقبت میخواست نمیومد سرزدن
حالا ک خالم رفته و کاری نیست بیست روز اینا از سزارینم گذشته میاد یسره و توقع پذیرایی داره و دوستم دار ک پسرش بشینه من میوه ببرم
دیشبم اومد من قبلن پذیرایی میکردم الان ب هوای بچه نه دیگه یسره مشغولم بابچه وگفنم خونه خودتونه ازخودتون پذیرایی کنید
حالا بهش برخورده دیشب با خواهرشوهرم ک هفت سالشه و جاریم اومد بود از دم در گفت گلومون خشکه بلند شو چیزی بیار
شما باشید چکار میکنید
مادرشوهرم زن دلسوزی هست ولی فقالعاده لجباز ،قبلا ک مظلوم بودم هوامو جلو هفتا خوارشورم داشت الآنم خیلی آزار نداره
شما باشید چی میگید
ازاین ببعد میخواستم ببرم پذیرایی چون خوب شدم ولی این حرفاش باعث شده تو دلم لج کنم