تو زندگی مشترکم خیلی اذیت شدم.خانواده شوهرم پشتش بون تا گندکاریا و خیانتش رو پنهون کنن.پدرشوهرم همیشه میگفت بخاطر بچه همه چیو تحمل میکنه و هر کاری کنی میمونه تو زندگیش.شوهرمم هرروز تو عشق و حالش بود تا اینکه یروز صبرو تحملم تموم شد و رفتم خونه بابام.چند وقته طلاق گرفتم و تازه فهمیدم آقا تو تایمی ک داشتیم طلاق میگرفتیم زنش زایبده و ی بچه دیگه داره و وقتی من تو اون خراب شده بودم با یکی دیگ بوده و وقتی من رفتم خونه پدرم اونو صیغه کرده و آورده خونه و خوش و خرم داره زندگی میکنه.بچمم ازم گرفتن و انقد یادش دادن ک دیگ بهم حتی مامان هم نمیگه .بهم میگه اگ تو نباشی تو زندگیمون خیلی خوب میشه.خدا از اینهمه نامردی میگذره