همیشه از زن داداشاش بد میگفت ولی عروس ما لیاقت ما رو نداشت بخدا حالا نه چون خودم خواهر شوهرم میگم نه میگم خدا خودش شاهده که ما چیکار کردیم
مثلا بعد دعواشو داداشم میگفت یه روز مارو دعوت کرد بریم اش بخوریم ما رفتیم دیگه نزدیک شب بود خواهرم به شوخییی گفت وا تو اشت اماده نیست هنوز منتظر بود که ما بریم درست کنیم ما تارسیدیم شب شد بعد خون داداشم کرده بود تو شیشه که خواهر اومده اینجوری گفته مگه من نوکرش بودم من لطف کردم دعوتشون کردم