۳۵سالگی ازدواج دومم رو کردم. ۸ سال مطلقه بودم. به خیال خودم منتظر شدم تا با یه مورد تاپ ازدواج کنم.
سر کار نمی رفتم. درس خوندم. ولی خانواده مرفه داشتم. خونه مستقل بالای خونه پدرم. و سرمایه ای که گذاشته بودم باهاش کار کنند و از سودش گذران می کردم.
تقریبا به دلایل تو. شوهرم شغلش آزاد بود وتیپ راننده کامیونی و من ادیب. خانوادش اذیت داشتند. خسیس بود. زورگو بود.
ولی به خدا سگش شرف داشت به این دکتر با کلاس جذاب بی شرف هرزه.
کاش میموندم و زندگی اولم رو می ساختم.