منتظرشدم برگرده
وسیله هارو دیدجمع کردم گفت اینا چیه
گفتم خودت گفتی برو
زنگ زدم برادرشوهرم که بیاد گفتم بی زحمت اینارو بذار تو ماشینت مارو ببر.
برادرشوهرمم گفت بیخیال دیگ نمیخاد بری خودتون تو دهن مردم نندازین و..شوهرم گفت ولش کن بره
منم پسرم بغل کردم که ازم گرفتش گفت پسرمنه جایی نمیره خودت هرجا میخای بری برو کیفم برداشتم برم برادرشوهرم جلوم گرفت باهلش حرف زدم گفتم خوب نگاش کن این اون ادمی نیست من باهاش ازدواج کردم من ۴ساله دارم تحمل میکنم میگفتم اشکال نداره شوهرم که بد نیست اونارو ولش کن ولی الان ک شوهرمم بی احترامی میکنه دیگ جای من این جا نیست.
گفتم قرار بوده رفت امد نکنی و...باز گفت بتوچه خاهرمه و...گفتم بی غیرتی به زنت توهین کردن باهاشون میگی ومیخندی....
برادرشوهرم گفت مادرت ک میشناسی الان بری دوباره میفرستد (مادرم طرز فکرش اینه شوهر تیکه تیکه ت هم بکنه باید بسوزی وبسازی )بااینکه فقط چندبار مادرم دیده خوب شناختش.گفت طلاق هم بگیری میخای چکار کنی اخرش...
اینارو جلو در گفت شوهرم نبود
پسرمم گریه کرد بغلش کردم گفتم فعلا بیرون میمونم
برادرشوهرمم رفت داهل باشوهرم حرف زد.
۱۰دقیقه بعد اومد گفت برو تو دیگه کشش ندین شوهرمم اروم شده بود.
وقتی برادرشوهرم رفت بغلم کرد گفت من خر میشم تو چرا خر میشی قاطی میکنی وبوسم کرد منم گفت چنددقیقه پیش بیرونم کردی گفت مگه میتونم اگرم میرفتی شب نشده میومدم دنبالت.