سلام دخترا...من یه همکلاسی داشتم که به گفته ی خودش منو میخواس و قصدش هم با من ازدواج بود کارمند عادی قراردادی شهرداری بود اوایل رابطه من اینو ابدا نمیخواستم به دلم نمینشست هیچیش از طرفی دلمم نمیومد کات کنم ی بار به ی بهونه کات کردم گفت خودکشی میکنم و دو دفعه ام جلو گریه کردش همشم حرف ازدواج و میزد بهم حتی منو برد بازار طلا حلقه ست دیدیم بهم گفت بریم یافت اباد سرویس ببینیم شماره مامانتو بده حرف بزنم باعاش با مامان من بریم بیرون چهار تایی ناهار بخوریم عکسمون استوری کرده بود ابجیاش دیده بودن کل فضا مجازی اسمم بیوش بود بم میگفت بری میمیرم واین حرفا حتی میگفت من با معقوله مهریه مخالفم خونه میزنم به نامت به جا سکه و خیلی راجب خانوادشس میگفت بم ک تو تک عروسی خیلی دوست دارن بابام حمایتم میکنه ولی توام انتظاراتت و یکم بیار پایین و این حرفا جوری بود که منم کم کم وابسته اش شدم و به خانوادم گفتم همکلاسیم بعد امتحانا میاد خاستگاری....تقریبا سه روز در هفته بیرون بودیم اوایل اصلا تعصب نداشت روم ولی بعدا حساس شد...یهو دو روز پیش بی دلیل بم پیام داد نمیخوام باهم باشیم منم گفتم باشه خدافظ اونم خدافظی کرد و از همه جا منو بلاک کرد و اسم یکی دیگرو زد تو بیوش همهجا اسمشو زده....خیلی غصه میخورم فکرم خیلی مشغوله دلیل جدایی رو نمیفهمم نپرسیدم ازش غرورم و باید حفظ میکردم از طرفی مشاورم میگفت بازیت داده ولی اخه به رفتاراش نمیخورد بازی بده منو با عشق بغلم میکرد حس میکنم بازی نبوده هر چی بوده بازی نبوده...الان دلم میخواد برگرده فقط حالشو بگیرمممممم..