[QUOTE=131392819]یادمه ی دفعه جوری از شوهرم کتک خوردم که صاحبخونه اومد نجاتم داد. به تحریک مامانش منا میزد[/QUOTE
الهی عزیزم اوایل زندگی خیلی سخته .من توتاپیکم ۱.۴ماجرا گفتم..
خوبی هم هست هاشایدم خیلی بیشتر.ولی روحیه من حساس بیشترسختی رومیبینم بدها رومیبینم.چون برام سنگین بوده..من سر شواش مراسم عقدم مادرشوهرم رقت باخواهرم دعوا ک چراتوداری جمع میکنی ابرومنوبردی من به خواهرحودم گفتم جمع کنه.بعدشم طلاهام کادوهام بردن خونشون نمیدادن من بعدیه داستان الکی گفتن میخاستیم اومدی خونمون بهت بدیم .بعدیه زبونی داره.همه میگن مواظبش باش ازاونا.ولی وقتی باهاش حرف میزنی انقدرشبیه مادرشوهرخوباس.ک گاهی وقتا فک میکنم من چقدرعزوس بدی ام.بعدتامیخام درست بشم.یه چیزی دیگ میگن بهم .شوهرم عین خیالش نیست.