برام مهمه نظر قاطع بدید. برای یه قسمت از یه رمان. می خوام بدونم ناراحتی شخصیت دختر داستان به طور کامل توصیف شده یا نه.
*****
وقتی که می دانست آن قدر دور شده است که صدایش را نمی شنوند، تکه چوب را رها کرد و اجازه داد بدن نحیف و شکننده اش روی زمین سرد و سخت بیافتد. تک تک استخوان ها و اعضای بدنش درد می کردند. یک قطره اشک و سپس دیگری روی گونه اش روانه شد. ولی بخاطر درد گریه نمی کرد؛ اشک هایش از سر از پشت خنجر خوردن، تنهایی و قلبی شکسته بود. ناله ای از میان لب هایش رها شد. اشک هایش به هق هق و ناله هایش به فریاد تبدیل شد. بعد از 6 ماه سکوت بالاخره تمامش را بیرون ریخت. آن قدر فریاد زد که حنجره اش می سوخت.
قبل از اینکه از هوش برود، زمزمه کرد:
-لعنت به تو رینو.