بیشترازشما من بهشون احترام گذاشتم
ازاول عقدبراشون ماهیانه گوشت ومرغ وماهی میبردم هرچی به ذهنشون خطورنکن میگرفتم ومیبردم نمیدونم چش بود ازروحسادت یاهرچیز دیگه ای مینداخت کنار حالانداشتا تامن میرفتم صدای پلاستیک میومد حمله ورمیشد
براش کلی لباس وسوغاتی میبردم واقعابی فرهنگ وبیشعوربود چندبارگفتم مادرمنم مثل دخترتون بدونیدهرکاری داشتین بگیدانجام بدم هیچوقت نگفت دخترم 🙄🙄
هی تحمل کردم هروز صبح تاشب تماس باهمسرم ودخالتای ریزش که فکرمیکرکمکه مثلا همش همسرم ومیگفت بیافرش بشور ظرفاروبشور بیافلان کن نون بخرکارهروزش بود بابا مگه بچس هروز دستورصادرمیکرد بله مادرشه ولی نه انقدرسواستفاده کنه
ببین خانمی یه طرفه به قاضی میری
اون محبتایی که من درحقش کردم عمراتوبراش کرده باشی
ناخن پاهاشومیگرفتم ودستش ومیبوسیدم گفتم مادر بزاردعاش پشتمون باشه
پشت سرم حرف میزد وبه همسرم میگفت کمکش نکن پرومیشه
ببین فهمیدم بعدازمدتی به اندازه شعورهرکس احترام بزار
امیدوارم نچشی این روزارو
چون دوس ندارم ببینم یروز پشیمون شدی ازحرفات ودوس ندارم ناراحتی ودل شکستن کسی وببینم
پس هیچوقت یه طرفه به قاضی نرو
ماازاول دیو نبودیم زندگیمون وریختن بهم که باهاشون بدیم
البته بدم نیستیم نمیبینیمشون وزندگیمون راحت تره