2737
2734
میدونم ولی خوب اینجوری هم دارم از تجربیات خانمای گل زیادی استفاده میکنم و بهتر تصمیم میگیرم

به نظرم بهتره حتما تحت نظر دکتر باشی

به خودت برسی 

کارای خونه رو با همسرت تقسیم کنی و ازش کمک بخوای


شرایط هرکس با دیگری متفاوته

به طور کلی استقلال زن ازهمه نظر باعث قدرتمند شدن زن تو خیلی از زمینه ها میشه

اکثر خانمهایی که مشکلاتی باهمسرانشون دارن یا به قول خودشون میسوزن ومیسازن مستقل نیستن ازنظرمالی 

اما داریم خانمهایی هم که کار میکنن و بهشون فشار بسیار زیادی میاد از نظر جسمی و روحی در نهایت همین فشار برای زندگیشون و روابطشون خوب نیست

من بچه ندارم اما طبق تجربه اطرافیان بچه هایی که مادر شاغل دارن مستقل تر بار میان ولی خوب قطعا سختی های خودش هم داره

محیط کار و علاقه به کار هم خیلی موثر تو رضایت و عدم رضایت ازشاغل بودن

الهی به حق بزرگی نامت و بخشندگیت مارا غرق در سلامتی،خوشبختی،آرامش،سعادت،عشق،وفاداری،ثروت،رحمت،برکت و روزی....بفرما🙏🏻


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خانمهایی که شاغلین بچتون کجامیزارین


من اون موقع مهد میذاشتم از خانواده خودم دور بودم و مادر شوهر هم نداشتم . خواهر شوهرام هم خودشون بچه کوچیک داشتند . الان بچه هام بزرگن هنوز سر کار میرم . شاغل بودن رو دوست دارم . 

خانمهایی که شاغلین بچتون کجامیزارین

من که مهد میذارم از 21 ماهگیش و همیشه از این بابت عذاب وجدان دارم 

الان که دیگه شش سالشه ولی خب همچنان من در عذابم از بابت اینکه بچم صبحها بجای اینکه با آرامش بغل مادرش بخوابه از اول صبح خوابالو پا میشه میره مهد 

ولی حقوق همسرم خیلی کمه و مجبورم واسه رفاه بچم و آیندش برم سرکار 

حالا نمیدونم کارم درسته یا نه 

خدیا بابت تمام معجزه های زیبای زندگی ام هزاران مرتبه شکر
2728
من که مهد میذارم از 21 ماهگیش و همیشه از این بابت عذاب وجدان دارم  الان که دیگه شش سالشه ولی خ ...

عذاب وجدان نداشته باش عزیزم و بدون بچه مستقلی تربیت میکنی

من خودم شرایط بچه شمارو داشتم از همون بچگی مستقل بودم و راضی هستم ایشالا که بچه موفق و مستقلی داشته باشی تو هر زمینه ای

میدونم ولی خوب اینجوری هم دارم از تجربیات خانمای گل زیادی استفاده میکنم و بهتر تصمیم میگیرم

من خودم باشم نمیرم سرکار 

سخته هم خونه داری هم بچه داری هم سرکار رفتن 

آخرشم اگه کسی قدر بدونه خوبه

عذاب وجدان نداشته باش عزیزم و بدون بچه مستقلی تربیت میکنی من خودم شرایط بچه شمارو داشتم از همون بچگ ...

واقعا الان از مادرتون ناارحت نیستین؟

من خیلی ذهنم درگیر این موضوع هست 

امیدوارم دختر منم وقتی بزرگ شد نظر شما رو داشته باشه 


خدیا بابت تمام معجزه های زیبای زندگی ام هزاران مرتبه شکر
عذاب وجدان نداشته باش عزیزم و بدون بچه مستقلی تربیت میکنی من خودم شرایط بچه شمارو داشتم از همون بچگ ...

بچه مستقل چیه تو رو خدا نگید این حرفا رو بچه دو ساله استقلال میخواد مگه 

منم مامانم همین کارو باهام کرد شدم یه آدم بی احساس که هیچ حسی نسبت به خانوادم ندارم بخدا خیلی آسیب میزنه به بچه خیلی

2738
بچه مستقل چیه تو رو خدا نگید این حرفا رو بچه دو ساله استقلال میخواد مگه  منم مامانم همین کارو ...

از چن سالگی مهد میرفتین ؟

وای یعنی بچه منم همچین حسی پیدا میکنه ؟

از چن تا چن مهد بودین ؟ وقتی خونه برمیگشتین مامانتون سعی میکرد اون لحظاتی که نبود رو جبران کنه /

خدیا بابت تمام معجزه های زیبای زندگی ام هزاران مرتبه شکر
از چن سالگی مهد میرفتین ؟ وای یعنی بچه منم همچین حسی پیدا میکنه ؟ از چن تا چن مهد بودین ؟ وقتی خون ...

از یک ماهگی دیگه مامانم کنارم نبوده مرخصی زایمان اینقد بوده و هیچ مهدکودکی اون زمان قبولم نمیکرده دیگه دست به دست تو فامیل میچرخیدم و هرکی پاسم میداده اون یکی مادربزرگ پدریم آخر سر میگه من نگهش میدارم و کلا اونقد بهم وابسته میشه که تا ۵ سالگی نمیذاره مهد برم یعنی مامانم میذاشته مهد مادربزرگم میرفته میورده کلا بچه آرومی بودم مادربزرگم هر روز میذاشتم خونه و میرفت خریداشو میکرد اونا عادت کردن روزانه خرید کنن و برن بازار من از جام تکون نمیخوردم 

اما مامانم ساعت ۲ و نیم از اداره تعطیل میشدن بابام ساعت یکو نیم میومد سراغم میرفتیم خونه خودمون تا وقتی مامانم بیاد غذا رو گرم میکردیم مامانم ساعت ۳ میرسید خسته و خراب غذا میخورد ظرفا رو میشست و میخوابید 

بعد پا میشد میرفت خونه خواهراش و مادرش چون به شدت وابستست اگه هم نمیرفتیم خونه تمیز میکرد و بعد که میومدیم خونه وایمیساد غدا پختن وایه شامو واسه فردا ناهار 

یادم نمیاد مامانم یه بار منو پارک برده باشه یا باهام یه بازی کرده باشه 

بابامم میگه هیچوقت ما یه فیلم رو باهم خانوادگی نتونستیم نگا کنیم چون مامانت یا داشت غذا میپخت یا وسط فیلم خوابش میگرفت 


از یک ماهگی دیگه مامانم کنارم نبوده مرخصی زایمان اینقد بوده و هیچ مهدکودکی اون زمان قبولم نمیکرده دی ...

الهی بگردم 

خداییش خیلی سخته والا من مجبورم برم سرکار وگرنه خواسته ها و نیازهای دخترم تامین نمیشه اصلا 

البته من خونه که میام کلا تا شب قربون صدقه دخترم میرم و نازشو میکشم و وقتی باردار نبودم یا پارک میرفتیم یا خرید ولی خب تا حالا نشده بشینم باهاش یه ساعت بازی کنم که اونم هی گلایه میکنه 


خدیا بابت تمام معجزه های زیبای زندگی ام هزاران مرتبه شکر
الهی بگردم  خداییش خیلی سخته والا من مجبورم برم سرکار وگرنه خواسته ها و نیازهای دخترم تامین نم ...

حتما باهاش بازی کن من مامانمو التماس میکردم باهام بازی کنه میگفت باشه ولی وقت نمیکرد منم هر وقت میدیدمش اخم میکردم همش بهش میگفتم تو خیلی بدقولی 

اگه مجبوری حداقل وقتی خونه ای باهاش بازی کن باهاش صمیمی باش بذار برات تعریف کنه بهش بگو باهم آشپزی کنیم اون آشپزی و شکل بازی میبینه و توام غذاتو میپزی و در حین غذا پختن یه کارای ریزی بهش میدی که فک کنه اون غذا پخته این که گفتم یه مثال بود 

ولی بچه ها محبت میخوان من بهترین مدارس درس خوندم بهترین دانشگاه قبول شدم یه رشته خیلی خوب ولی چون نمیخواستم مثل مامانم شم  برای اینکه کسی به خاطر کار باهام ازدواج نکنه سال سوم دانشگاه ازدواج کردم و بعدم سرکار نرفتم هرکاری کردن نرفتم حتی طرحمو نرفتم گفتم نمیخوام مثل مامانم بشم بابام میگفت ما یه عمری کار کردیم که تو بری سرکار و آیندت تضمین شه توام کل نقشه هامونو نقش برآب کردی 

حتما باهاش بازی کن من مامانمو التماس میکردم باهام بازی کنه میگفت باشه ولی وقت نمیکرد منم هر وقت میدی ...

ای جونم 

ولی خوب کاری کردی سرکار نرفتی 

منم اگه حقوق همسرم  خوب بود نمیرفتم ولی اصلا نمیشه اگه حقوق مننبود الان نه خونه داشتیم نه ماشین نه بچم چیزایی که اللان داشت رو میتونست داشته باشه 

الان که قراره برم مرخصی زایمان از حالا هی فکرشو میکنم که به مشکل میخوریم 

امیدوارم  این مدت که میرم مرخصی بتونم به دخترم برسم 

خدیا بابت تمام معجزه های زیبای زندگی ام هزاران مرتبه شکر
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687