سه سالی هست ازدواج کردم .مجردیام خیلی شاد و شنگول بودم همش با دوستام اینور اونور بودم پوستم خیلی خوب بود گونه داشتم...ازدواج کردم خیلی سختی کشیدم خدایی خیلی تحمل کردم تا شوهرم سر به راه شد شوهرم از یه شهر دیگه بود مشکلات فرهنگیمون زیاد بودهمش تو خودم ریختم به کسی نگفتم از زندگیم تو این مدت چند کیلو وزن کم کردم احساس میکنم صورتم افتاده شده پیر شدم اون شادابی قبل رو نداره...الان شوهرم خداروشکر خیلی خیلی بهتر شده یه پسر سه ماهه هم دارم ولی خودم انگار اون آدم قبلی نیستم.از زندگیم راضیم ولی نمیدونم چرا حس دلمردگی دارم امروز یکی بهم گفت خیلی عوض شدی نسبت ب قبلنات منم بفکر فرو رفتم دیدم واقعا راست میگه😑
از هرجا بیوفتے ڪمڪت میڪنم بلند شی،هرجا جز چشمام! ️
منم دقیقا مثل شما .اختلاف فرهنگی خیلی اذیتم کرد مخصوصا اینکه سنم کم بود و کلی سختی کشیدم. با خودم تو دلم میگم خدایا این سختی ها رو تحمل میکنم به امید روزی که بهم یک بچه سالم بدی پسر باشه هم بهتر
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.