من هم اصلن نه میدونستم عشق چیه نه به پسرا رو میدادم
یه روز دوستام گفتن بیا قاچاقی بدون اینکه به خونواده هامون بگیم بریم یه شهر نزدیک خودمون که یک ساعت و نیم فاصلس دوس پسر یکی از دوستامو ببینیم من اول گفتم نه فلان بشه بیسار بشه چه کنیم بعددددد دو روز بعد رفت تو مخم که بیا بریم اونارو مجبورررر کردم اقاااا پاشین منتظر چی هستینننن پاشین بریممممممم بعد رفتیم دانشگاه دوست پسر دوستم من یهو از دوستام توی ساختمون دانشکده جدا شدم بعد رومو که برگردوندم دیدم یه گل پسر ناز وسط لابی وایستاده سرش تو گوشیشه و دستش برگس دقیقن شاید ۴ سال پیش بود بعد من‌همینجوری هاج و واج‌نگاش میکردم که دوستام دستمو کشیدن‌بردن‌از اون روز اون‌پسر شد همه ی دنیای من ☺ من میخاستم‌اتصراف بدم‌از رشتم‌برم‌یه رشته ی دیگه بخونم‌نزاشت منو باهام‌کلی حرف زد ادامه دادم رفتم‌یه شهر دیگه که غریب بودم ولی حتی نخواست بیاد منو ببینه بعد چند ماه با هم‌دوست شدیم‌بعد دو هفته بی دلیل رفت و منو شکست و من نابود شدم ☺ منم اون‌روز نمسدونستم که چرا اصرار کردم که بریم‌همش خودمو لعنت میکنم ولی اون روز یه‌نیرویی منو میکشید به سمت اون شهر اصن دست خودم نبود نمیدونم‌چرا اینقد سرنوشت واسم دور خورد که آخرش فقط قلبم بشکنه ؟؟؟ 😊
میشه بگی بیماریت چی بوده ، من چند وقته سردرد گرفتم با اینکه اصلا سابقه ی سر درد نداشتم همش فکر میکنم تومور مغزی گرفتم
اوف من اگر قصه بگم ...هیچ چیز آن طور که میخواستم نشد ولی
آره این درسته.مثلا خواهر من به پدرم خیلی ایراد میگرفت که چرا بعد بازنشستگی سر کار نمیری وخیلی خودشو وپدرمو اذیت میکرد.ومن هیچی نمیگفتم.
من ازدواج کردم با کسی که فوق العاده فعاله وان ازدواج کرد با کسی که اگه میخواست جورابشو بپوشه نیم ساعت طول میکشید .هیچ کاری نمیکرد وخرجشونو مادر شوهرش میداد.
آخرم جداشد
شوهر من همیشه یک شعری برام میخونه خیلی میخوره به حس و حال الانم،میگه:زندگی و من یار به سینما مان‌‌َد خدا ستاره این سینما نگه دارد
کلا خیلی راجبه ازدواج شعار میدادی ولی مردی عاشقم شد و عاشقش شدم که هیچ شباهتی به اون معیار ها و شعارهای اولیه من نداشت،۵ سال تو بیماری و بدترین شرایط پرستاریمو کرد
همیشه فکر میکردم تو مجردی که بچه خیلی میخوام الان دقیقا نقطه تردیدم
