نه کلا اینجوریه.. پدر مادرم تو بستر بیوفتن ببینه هم حالشون رو نمیپرسه.. ولی این تا سرمامیخوره خانواده ام میان عیادت.. وقتی میرن سری میگه اره اومدن میگن میخندن نمیگن من حالم خوب نیست میخوام استراحت کنم چه فازی گرفتن خانواده ات.. خوب با اونا میگی میخندی.. پررو شدید.. میگم خجالت بکش تو که کوچیکتری از اونا تو بدترین شرایط عیادت نمیکنی تو یه ذره ناخوش شی با سر میدوون میان میگن میخندونن که روحیه ات عوض شه.. تو پشتشون اینجوری میگی..
در حالی که مادرش سر درد بگیره توقع دارن براشون جون بدم.. دست آخرم میگن عروس وظیفه شه..
دلش پر نیست.. اتفاقا تو این چند وقت کار و بار و.. همه چیزش عالی بوده.. انقدر سر صبحی قربون صدقه اش رفته بودم کیفش کوک بود یه کلمه بچه گفت کره منم گفتم بخره.. ازین بهانه مسخره تر پیدا نکرد..
اگر خانواده شوهرت خوبن توام باهاشون خوب باش..آدم خوب پیدا نمیشه.. سوختن و ساختن مال قدیم بود.. الان بدی کسی رو اگر ببخشی نمیگن بزرگواره.. میگن لیاقتش همین قدره اگر بهش خوبی کنی پررو میشه.. حرف بد بزنن جواب ندی نمیگن مودبی میگن دیدی جوابی پیدا نکرد بگه خودشم میدونه حقشه که سکوت کرد و...
اگر نامزدت خوبه هیچ وقت هیچ وقت به سوختن و ساختن فکر نکن.. کم پیدا میشن آدمهایی که بسوزی و بسازی بعدا طرف به خودش بیاد طرف بدتر بد میشه و سکوت وظیفه میشه نه محبت..