سلام دوستان گلم مامان های فعلی و مامانهای آینده من میخواستم خاطرات تلخ وشیرینم را از روزهایی که دنبال مادر شدن بودم و سخت تلاش میکردم به خودم ثابت کنم میتونم دنیا را شکست بدم و برای شما بنویسم علتش هم خوندن خاطرات و یادداشتهای چند سال قبل هست منو برد به اون زمستان و پاییز کذایی توی رویان.بعد از کلی درمان و دکترهای مختلف رفتند و تا نصف شب تو ی نوبت نشتن های رنج اور به دکترم گفتم میخوام برم رویان را هم امتحان کنم با خوشرویی گفت برو خوبه.وقت گرفتم و یه روز سرد که کلی بارون و برف میومد رفتم رویان به این کاری ندارم که چقدر علاف میشدم هر بار و هر بار اونجا دنیایی میدیم باور نکردنی از زنها و مردهایی که دنبال ادامه زندگیشون بودند دنبال نشاط زندگی و دنبال پاره تنشون.تا قبل از رفتن به رویان و دیدن اون حجم آدم همدرد فقط فکر میکردم این منم تنها زنی که ذخیره تخمدانش کمه یا خیلی دیر ازدواج کرده و سنش بالاست ولی اونجا دیدم دخترهایی که نصف سن من بودند ولی ذخیره تخمدانشون کم بود یا مادرهایی که همسن من یا بزرگتر بودند و دنبال بارداری اول بودند یا چه مردهای مسنی که بدنبال همسر جوانشان به امید پدر شدن بودند از هر شهر و دیاری آدم بود با لبلس بلوچ با لباس عربی با لهجه شمالی و جنوبی هر سن و سالی که بگی .توی اون راهروها پشت در اطاقها چه چیزها که ندیدم چقدر گریه و چقدر خنده چقدر خوشحالی و چقدر شکست وای که اگر از خاطرات رویان کتاب بنویسم پر فروش میشه .اینکه ما زنها چطور توی اون سالنهای انتظار باهم گپ میزدیم و رویا پروری میکردیم که حتما اینجا دیگه با دست پر برمیگردیم .من بارها شده بود صبح میرفتم و غروب خسته و ناامید برمیگشتم .اخرین باری که دیگه آب پاکی را ریختند روی دست من خدا را شکر تنها بودم از رویان تا خونه زیر عینک افتابی زار زدم یه تاکسی توی همون میدون گرفتم توی تاکسی بی توجه به راننده گریه میکردم بنده خدا راننده میگفت خانم براتون آب بخرم اخه اونجا به شما زنها چی میگن که هرروز با چشم گریون سوار ماشین من میشید.حال اون روزم غیر قابل توصیفه زار میزدم و دستمو به شکمم فشار میدادم دیگه نه تحمل درمان داشتم نه تحمل هزینه های هنگفت به بختم فحش میدادم به خودم میگفتم بی لیاقتی .تا خونه نفهمیدم چطوری اومدم یک دل سیر هم توی خونه گریه کردم یه فیل اسباب بازی کوچولو زمان دانشجوییم دهه هفتاد به نیت بچه خریده بودم اونو بغل کردم و مثل دیوانه ها گریه میکردم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ان شاالله هر خیره و صلاحتونه براتون پیش بیاد من 34 سالمه هم من و هم شوهرم فعلا تو فکر بچه دار شدن ن ...
اگر دوست دارید که بچه دار بشید یکم دست بجنبون عزیزم بالاخره بدن با ما شوخی نداره یهو مثل یک باطری خالی میشه بدون اینکه ما بدونیم یا بفهمیم.اگر هم خودت و همسرت زیاد اهل بچه نیستید خوب هرچه پیش آید خوش آید نگران نباش
اگر دوست دارید که بچه دار بشید یکم دست بجنبون عزیزم بالاخره بدن با ما شوخی نداره یهو مثل یک باطری خا ...
ممنون عزیزم. همسرم بچه دوست داره . خودمم بهش فکر میکنم ولی به یه سری دلایل که شما هم اول تاپیک گفتین دوست داشتم به شرایط ایده آل تری برسیم برای بچه . هم امکانات مالی هم کیفیت روابط و مسائل این چنینی.