2733
2739
عنوان

بدترین روزهای زندگیتون چه روزهایی بود

| مشاهده متن کامل بحث + 47226 بازدید | 623 پست
سلام تاتی جون خوبی دختر من الان دوسالشه تواین دوسال دیگه دکتر نبردمش الان راه میره حرف میزنه کم نمید ...

سلام گلم خوبی

مگه دخترت چه مشکلی داشته؟

**اُفَوِّضُ اَمری اِلی اَللّهِ اِنَّ اَللّهَ بَصیرُ بِالعِباد**

اخ اخ

خوندمو اتیش گرفتم

انشالا خود حضرت عباس و امام‌حسین بچه اتو شفا بده

اخ بمیرم برادلت

منم داداشم مشکل گفتار داره میبینم هزاربار میمیرم

بمیرم برا دل تو 

اخخخخخ خدا صدامونو بشنو 

هم داداش منو شفا بده هم این گل پسرو

اخ عزیزم

برات ده تا صلوات فرستادم

یا حسین خودت ی نگاه ب داداشم کن.لطفا برای شفا داداشم صلوات بفرستید .یا امام زمان خودت نگاهی ب دلم کن خودت داداش کوچولومو شفا بده...

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

اخ اخ خوندمو اتیش گرفتم انشالا خود حضرت عباس و امام‌حسین بچه اتو شفا بده اخ بمیرم برادلت منم داد ...

😔😔😔

ممنون عزیزم،،  پناه بر خدا و نیتت🌺🌺❤❤

**اُفَوِّضُ اَمری اِلی اَللّهِ اِنَّ اَللّهَ بَصیرُ بِالعِباد**
2731
قلبم به درد اومد  الهی الهی الهی خیلی زود پسر قشنگت شفا پیدا کنه راه رفتنشو خندیدنشو غذا خوردن ...

زنده باشی عزیزم شرمنده باعث ناراحتیت شدم حلال کن😔❤

**اُفَوِّضُ اَمری اِلی اَللّهِ اِنَّ اَللّهَ بَصیرُ بِالعِباد**
زنده باشی عزیزم شرمنده باعث ناراحتیت شدم حلال کن😔❤

اردیبهشت با اولین اقدام توی 39 سالگی باردار شدم. به شوهرم میگفتم یه بارم خدا به دل من نگاه کرد و یه چیزی بی دردسر بهم داد! استرس زیادی داشتم توی بارداری چون میگفتن بخاطر سن خودت ممکنه بچه سندروم داون بشه اما همسرم اجازه آمینو نداد و آزمایشها و سونو ها هم عالی بودن. هفته 18 توی آنومالی مشخص شد پسره و خیالپردازی من با یه پسر دوست داشتنی شروع شد. هرروز براش ترانه و داستان میخوندم و از کارایی که قرار بود با هم بکنیم و جاهایی که قرار بود با هم بریم باهاش حرف میزدم و بهش میگفتم کله کدوی من😞 از هفته 28 دردای زیادی داشتم اما میگفتن طبیعیه. هفته 31 رفتم سونو گفت آب دورش یه کم زیاد شده اما همه چیزش خوبه و رشدش عالیه. با دکتر مشورت کردم فقط دعوام کرد که چرا پیش دوستش نرفتم سونو و اصلا نگفت که این حجم آب ممکنه باعث زایمان زودرس بشه و نیاز به مراقبت داره😞 خودم با توجه به چیزایی که تو نت خوندم استراحتمو زیاد کردم و فقط روزی یه وعده غذا درست میکردم و یه بار ظرف میشستم. تا اینکه 34 هفته و پنج روز بعد از چهار روز درد مبهم یه دفعه دردم زیاد شد و شب ساعت 12 رفتم بیمارستان به امید اینکه بهم دارو بدن برگردم خونه ولی غافل از اینکه رحم 4 سانت باز  شده بود و بستری شدم و دکتر شیفت شب گفت وضعیتت خوبه و نیاز به آمپول فشار نداری. به هر حال بچه تا فردا عصر به دنیا میاد. اما صبح که شیفت عوض شد یه دانشجوی سال دومی از راه رسید و امپول فشار رو زیاد کرد و مدام معاینه دردناک و شکنجه و از ساعت 11 که من هفت سانت شدم گفت زور بزن و خودشم بچه رو میکشید تا ساعت 12 که پسرم با وزن سه کیلو و قد 51 و بسیار زیبا به دنیا اومد. گریه کرد و بهم که نشونش دادن و باهاش حرف زدم صدامو شناخت و بهم نگاه کرد. میگفتم قرار بود روز پدر بیاد اما روز مادر اومد و خوشحال بودم که منم مادر شدم😞 اما فرستادن بخش نوزادان و بعد که رفتم بخش خودمو با درد رسوندم بخش نوزادان و دیدمش گفتن خوبه اما بخاطر زایمان سخت دچار دیسترس و سیانوز شده که البته من چهرشو کبود ندیدم. فقط یه سرم انتی بیوتیک بهش وصل بود. چون شهر غریبم و مامانم یه روز طول میکشید بیاد و مادرشوهرم هم پا درد شدید داره و نمیتونه، من بی کس و غریب و تنها با تن زخمی که خیلی برش و بخیه خورده بود افتادم روی تخت و شوهرم موند پشت در و هر دو فقط گریه. فرداش با رضایت خودم مرخص شدم اما پسرمو گفتن باید ده روز بمونه. دوباره با شوهرم تنها رفتیم خونه به امید اینکه پسرم قراره بیاد سر کردیم. هر روز با شوهر و مادرم که روز دوم اومد مدام میرفتم بیمارستان و فقط اجازه داشتم صورت پسرمو که کچلش کرده بودن و واقعا شده بود کله کدوی من ناز کنم و اشک بریزم😞💔 تا اینکه روز چهارم نیم ساعت بعد از اینکه از بیمارستان برگشتیم خونه از بیمارستان زنگ زدن😭 همه آرزوهام به باد رفت و پسرم در اوج ناباوری پرکشید😭💔 امروز یک ماهه که پسرم رفته و هنوز هیچ دلیلی براش ندارن😭💔 یک ماهه که دارم میسوزم و زنده ام😭💔

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
2740

بدترین روزای عمرم این روزان. حتی از روزای مرگ بابام سخت تره😭💔 خیلی سخت تر😭😭😭

برای پسر عزیزتر از جانم که زود پرکشید💔 چه عاشقانه ای بنویسم ،که دلتان برایم بلرزد!؟‌وقتی نه دستانش را گرفته ام،نه در آغوشش کشیده ام،و نه او را بوسیده ام ...!من فقط از دور،او را در خویش گریسته ام ..عشق میان ما...معصوم ترین عشق تاریخ جهان بود ...🖤😭💔گریه می‌کنم از ترسِ عمرِ زیاد بعد از تو؛ عزیزم...😭 دل که نه ؛ جانم برایت تنگ شده است!💔گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که ،حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی ...😞
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز