ی روز منو مادرشوهرم رفتیم بیرون بعد گفت بهم بیا سر راهمون بریم سوپری واسه ناهار دوغ بخریم(خانواده شوهرم عاشق دوغ گازدارن)حالا سر راهمون دست بر قضا اشنای قدیمیشون بود بعد؛ رفتیم تو مادرشوهرم شروع کرد عه سلام اقای نیکزاد حاالتون خوبه خانواده خوبن میشه یه گاز گ و ز دار ب ما بدید
خودش متوجه اشتباهش نشد اونجا حالا منو میگی داشتم ایجور نگا مادرشوهرم میکردم
بدبخت اقای نیکزاد قرررررمززززقرمززززززز شده بوودا ما ک اومدیم بیرون ی دفه صدای خنده نیکزاد رفت بالا اونجا بود ک مادرشوهرم ب اشتباه خودش پی برد
حالا هر وقت از جلو نیکزاد یکی از ما یا خانواده شوهرم رد میشیم قیافش ایجوره