خانم جوون هر چی که میخواست برداره رو میکرد به مادر پیر میگفت چایی بردارم برات با یه لحن خیلییی مهربون بعد مامانه میگفت آره یا نه مثلا میگفت برات کره بادام زمینی بردارم میگفت خوب دوتا بردار یکی برا شما یکی برا من خانم جون میگفت نه ما داریم میگفت عیب نداره خوب دوتا برداراگه میخوای بیاری برام که یکیش برا خودتون باشه خانم جون میگفت که دستکش رو حتما میارم برات اونو نیاز داری و خلاصه اینقدررررر مهربون بود باهاش برای تک تک خریدا نظر مادر پیر رو میپرسیدو من اینقدررر از خرید این دونفر لذت میبردم که ترجیح دادم چند دقیقه ای پشت سر اونا خرید کنم و تمام این مدت تو ذهنم میگفتم چقدررر حالم خوبه که اینقدر با مادرشوهرش خوش برخورده واقعاا کیف میکردم تا اینکه یجا با خانم جون رو به رو شدم به هم لبخند زدیم پرسیدم مامانته یا مادرشوهرته؟گفت نه مامانمهه فک کردی مادرشوهر رو میندازم دنبالم میام خرید و من اونجا واقعااا از ته دل دوس داشتم بگه این مادرشوهرمه نمیدونم چرا اما از اینکه حس میکردم این مادرشوهرشه لذت میبردم که یه رابطه عروس مادرشوهری اینقدر خوب باشه ولی اون مامانش بود 🙂