منیکسال بعد عقدجداشدم وموقعی ک عقد کردم خب از اول مشکلات شرط بندی همسرم بود و خیلی تنشداشتبم رو این قضیه...
اما ی جاهاییخودمم سر یمسایلی بحثایدیگ پیشمیومدبخاطر رفتاراش و دعوا میکردم
من شوهرم اکثر اوقات میگف خستمو سرمدردمیکنه
اولا میگفتمخبازمایشبدیمو اما مشکلخاصینبود بغیر از کبد چرب اما خستگیش غیر عادی بود حدسمیزدمفقطبخاطر کبدنباشه هربارمکبمادرش میگفتممشکلچیهمیگف حتما سرماخورده تقویتی بزنه درصورتیکهاخر سری فهمیدم چند سال دارو افسردگی و تمرکزمیخوردهچون قبلن اعتیاد داشته...
یبار خاستیمبریمبیرون خب میگف ن نمیتونم
همه اصرار ک بیا بریم
بعد اماده شد دوباره گف نمیام من تو حیاط بودم رفتمداخلدیدم ب خانوادش گف الانزنمبگمنمیاممیکشتم
خیلی ناراحتشدم و باهاش بحث ک چرا اینحرفوزدیگفببین الانم میکشیم...
یا مثلا نگاه زنا میکرد میدونستم بی منظوره امادوسنداشنمبازمیگفتمچرااینجورنگاه میکنی و تو خودم میرفتم..
یا بخاطر شرط بندی مادرش گوشیشو چک میکرد گاهی اوقات پیام میدادم بعد میفهمیدم ک مادرش گوشیش چک کرده کببینه تو سایت رفته یا ن
من بازکلی ناراحت ک چرا حریم شخصی نداریم..
اونمبمن میگف خیلی گیرمیدی وغرمیزنی