2733
2734
عنوان

اندر احوال اصطلاحات،ضرب المثل ها و نمادها

| مشاهده متن کامل بحث + 992 بازدید | 28 پست
ریشه ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است

به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛ می گویند : « از این ستون به آن ستون فَرَج است .» یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : « واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید . به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم »
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست . با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : « چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ »
ولی کسی را یارای ضمانت نبود . مرد گناهکار با خواری و زاری گفت :
«‌ ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .» ناگه یکی از میان مردمان گفت : «‌ من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بکشید.» فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی کردند و مرد محکوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محکوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست کرد: «‌ مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.» گفتند: « چرا ؟ »‌ گفت: « از این ستون به آن ستون فرج است .»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.‌ محکوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت. فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت




منبع:ریشه های تاریخی امثال و حکم
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
جای سوزن انداختن نیست!!
معنی:
شلوغی و ازدهام و فشردگی جمعیت به حدی است که به اندازه پایین آمدن سوزن جا وجود ندارد .

جای بسیار پر ازدهام و شلوغ.
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
حکایت ضرب المثل ((ماست ها را کیسه کردن))


معنی:کنایه از جا زدن،ترسیدن،از تهدید کسی دست از کار خود برداشتن.




به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!!!
وقتى میگن فلانى ماستشو کیسه کرده یعنى این
ولی حیف که دیگر مختارالسلطنه ای نیست!
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
2731
ابادان💛
نازنین پسرم همین که تو را دارم ، بهترین هدیه ی دنیا را دارم ، دیگر در بین ستاره ها به دنبال درخشانترین ستاره نیستم ، در میان گلها به دنبال زیباترین گل نیستم. تو کهشکانی هستی از پرنورترین ستاره ها......
کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد


این ضرب المثل را معمولا زمانی بکار میبریم که فردی در مقابل ما عملی را با نجوانمردی و بی انصافی انجام دهد.اتفاقا زمانی میرسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا شده میتواند در مقام جبران یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بربیاید.در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل میگوید کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد.

در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود، «بالا کوه« و «پایین کوه». از میانه آن دو کوه چشمه‌ای روان بود که به هر دو آبادی می‌رفت و زمین‌های آن‌ها را سیراب می‌کرد.

این ماجرا ادامه داشت تا اینکه ارباب ده «بالا کوه» تصمیم می‌گیرد، برای به دست آوردن زمین‌های ده پایین و البته سلطه به مردم آن، راه چشمه را به پایین کوه ببندد.

با این اتفاق زمین‌های ده پایین کم کم خشک شدند و مردم به نشانه اعتراض همراه با کدخدا به ده «بالا کوه» رفتند؛ اما ارباب آن ده در جواب این اعتراض‌ها گفت یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی‌رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!

مردم ده پایین از این پیشنهاد و این حرف ناراحت شدند، چند روزی گذشت تا اینکه تصمیمی گرفتند. به پیشنهاد کدخدای ده، بیل و کلنگ را برداشتند و زمین را کندند و قنات حفر کردند. با این کار آب چشمه دوباره به زمین‌های آن‌ها راه پیدا کرد و کم کم چشمه بالا کوه خشک شد.

خبر به ارباب بالاکوه رسید. چاره‌ای جز تسلیم ندید. به ده پایین رفت و گفت: شما با این کار چشمه‌ ما را خشک کردید. اگر می توانید سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگرداند.

کدخدای ده پایین گفت: اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی‌رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی‌رسد. تو درست گفتی:

کوه به کوه نمی‌رسد اما آدم به آدم می‌رسد.





منبع :داستانهای امثال /حسن ذوالفقاری
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
چرا رشتی های عزیز به بیغیرتی معروف هستند((باعرض پوزش ))


در این مورد داستانهای زیادی نقل شده که هنوز مشخص نیست کدوم صحت بیشتری داره
( من یک مورد رو به انتخاب خودم گذاشتم)


در زمان قاجار که زن هاحق رفتن به مدرسه رو نداشتن اولین مردمانی که به دختر هاشون اجازه درس خواندن دادند رشتی ها بودنند، وقتی این خبر به شهر های دیگر رسید، مردمانشان میگفتند رشتی ها چقدر بیغیرت هستند که دخترانشون رو به مدرسه میفرستن
!! و این تفکر غلط تا به امروز باقی مانده! در حالی که در زمان حمله خلفای عرب به ایران همه جای ایران بزرگ ایران، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، آذربایجان، ارمنستان و عراق امروزی زیر سلطه اعراب رفت غیر از گیلان
آذرآبادگان شد آذربایجان
پارس شد فارس،
سپاهان شد اصفهان
اما غیرت گیلک ها نذاشت گیلان رو جیلان کنند
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
بار کج به منزل نمیرسد

در تشویق به راستی و درستکاری و در نکوهش و متوجه کردن افرادی که به بیراهه میروند کاربرد دارد


یکی از شاهزادگانی که به سعدی شیرازی ارادت داشت، محرمانه از شاهزاده خانم خویش به وی شکایت کرد که همه ساله برای من سه قلوی دختر می‌آورد و از او علاج خواست. سعدی راه‌حلی نشان داد که شاهزاده خانم را سخت برآشفته ساخت و فرمان داد او را از شهر اخراج کنند. شیخ بار سفر بست و زاد و توشه سفر را در یکتای خورجین و تای دیگر را خالی گذاشت. آن‌گاه خورجین را روی الاغ انداخت، ولی از هر طرف که خورجین را می‌انداخت، آن طرفی که پر بود، سنگینی می‌کرد و به زمین می‌افتاد. شاهزاده خانم که از پنجره قصر این ماجرا را می‌نگریست، به سعدی بانگ زد و گفت: بار کج به منزل نمی‌رسد. چرا وسایلت را مساوی در هر دو طرف خورجین نمی‌گذاری تا تعادل برقرار شود و بارت به زمین نیفتد؟ سعدی گفت: از ترس شما؛ زیرا من هم جز آنچه شما گفته‌اید، نگفتم ولی شما امر کردی مرا از شهر بیرون کنند


منبع:حسن ذوالفقاری/ داستانهای امثال
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
باد آورده را باد میبرد خسرو پرویز، یکی از پادشاهان مشهور ساسانی بود که لشکرکشی‌ها و خوش‌گذرانی‌های بیش از حدّ او و درباریانش، کشور ایران را از اوج شکوه به انقراض کشانید. او عاشق ثروت و تجمل بود. هنگامی که ایرانیان، شهر اسکندریه در کشور مصر را محاصره کردند، فوکاس، قیصر روم که صاحب مال و ثروت فراوان بود از ترس دستبرد مخالفان، اموال فراوان خود را در هزار کشتی به سوی کارتاژ فرستاد. این اموال گران‌بها، شامل زر، گوهر و مروارید و ... بود. از قضا، باد کشتی‌ها را به سوی اردوی ایرانیان برد و خسرو پرویز این گنج را گنج بادآورده نامیده و گفت: «من به این گنج، سزاوارترم که باد، آن را به سوی من آورده است.» نقل شده است که اموال زیادی از خزانه خسرو پرویز به سرقت رفت که همه از این گنج باد آورده بود، و به همین مناسبت ظریفان از باب طنز و عبرت گفتند: «باد آورده را باد می‌برد.» و از آن تاریخ، این عبارت به صورت ضرب‌المثل درآمد منبع:ریشه های تاریخی امثال و حکم
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
مهمان یک روز ، دو روز است دربیان آداب مهمانی به کار میرود پدری برای دیدن پسرش از ده به شهر می‌رود. چند روزی که می‌گذرد حوصله عروسش سر می‌رود. عروس بچه‌اش را در گهواره می‌گذارد و به بهانه بچه‌اش می‌گوید: لای لای لای لای فیروزه* مهمان، یک روز، دو روزه منبع:حسن ذوالفقاری /داستانهای امثال
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
منفعت از دشمن


من منفعت نه همه از دوستان یابم، بلکه از دشمنان نیز یابم.
از آنچه اگر در من فعلی زشت بود، دوستان به موجب شفقت بپوشانند تا من ندانم و دشمن بر موجب دشمنی بگوید تا مرا معلوم شود.
این فعل بد را از خویشتن دور کنم،
پس آن منفعت از دشمن یافته باشم نه از دوست.

منبع:قابوس نامه عنصرالمعالی
بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود ****پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687