شوهرم از من بدش میاد

خب اگه برم دنبالش شوهرم میگه چرا نذاشتی بجه بمونه زبون اش دراز میشه تو بچه رو از مادرم دور کردی ولی مریض شدن بچه رو نمیبینه 

بخدا ک تنها میبرمش دکتر تنها میمونم بالا سرش هیچ وقت کمک حال ام نبود تو بجه داری

به شوهرت بگو ن این چ حرفیه دلم برا مامان جون تنگ شده بود رفتم ببینمش پیش مادر شوهرتم میری احترامش کن تعرفش کن البته اگه سو استفاده نمیکنع . 

بخدا دیروز و پری روز هم غذا پختم گفتم بیا بخور گفت به اندازه دو نفر بده دوستم میاد پیشم 

بخدا کلاس نرفتم وایستادم غذاپختن 

گوشت کیلو ۵۰۰ خوراکش هم زیاده کم درست کنم قهر میکنه زنگ میزنه مادرم میگه دخترت گدا بازی درآورد 

حالا خودش ۲۵ سالش بیکار نمیدونه پول درآوردن چیه 

مامانم هر هفته حداقل سه روز به گشت و گذار

دردسر برادر هم سر من 

با سیاست باش ی غذایی چیزی ک بچت هم میخوره درست کن ببر اونجا بگو مادر جون تنهایی بهم نمیچسبید آوردم کنار شما بخورم ب سفرم برکت بیادو ازین حرفا 

اشتباه از خودته، یه کار کردی فک میکنه وظیفته، بگو مامانم میری بیرون غذای فلانیو آماده کن من ناهار نمیپزم دیگه رژیم گرفتم یه جور دست به سرش کن

ها خب بنده خدا دوستت داره 

عزیزم من تقریبا یه نگاه کلی به تاپیک هات انداختم

در عجبم چجوری میتونی عادی باهاش صحبت کنی؟!

اصلا چرا هنوز زندگیتو ادامه میدی؟

اهانت به زن از این بالاتر که مردش با یکی دیگه....

عزت نفس داشته باش و خودتو رها کن

سنی هم نداری آخه.....حیف