سلام بچه ها امروز صبح دوستم زنگ زد یاسی چی میخوای بخری واسه شوهرت منم نمیدونستم چی بگیرم این دوستم گفت بیا باهم بریم ببینیم چی بخریم واسه شوهرامون بچمو گذاشتم پیش مادرم به همسرمم گفتم میخوام برم بیرون نمیدونم چرا جدیدا گیر میده نمیزاره جایی برم کلی خواهش و التماس گفت ۲ساعت دیگه خونه ای منم گفتم باشه رفتیم با دوستم بیچاره اونم به استرس افتاده بود دوستم گفت یاسی کاری کردی که شک کنه گفتم نه خدا شاهده آخه همسرم هر اخلاق بدی داشته باشه اینطور نیست محدوده کنه دوستمم گفت ازش پرسیدی گفتم آره یه بار پرسیدم بهم جواب درستی نداد خلاصه براش یه ساعت و ست کیف وکمربند خریدم از شانس گندمون دوتا پسر افتادن دنبالمون با استرس برگشتیم چون ترافیک وحساب نکردیم ۴ساعتی شد بچه ها شوهرم سر خیابون بادوستاش و ایستاده بود وقتی دید دوتا پسر افتادن دنبالمون چنان عصبی ووحشی شد که از ترس خودمو خیس کردم با اون دوتا پسر دعوای بدی کردن سرم داد زد گفت برو خونه الآن میام نزاشت بمونم اومدم خونمون دوستاش اومدن جلو در بهم گفتن فقط بیرون نیا شکایت بازی شد ساعت ۱۰شوهرم با دوستاش وخانوماشون اومد خونه اون یکی دوستمم پیشم بود همرو زوری انداخت بیرون بخدا الآن که دارم تعریف میکنم از گریه و ترس میلرزم کلی وسیله شکوند داد زد اومد چندتا سیلی زد بهم گفت چیکار کردین که افتاد دنبالتون راستشو بگو هرچی قسم خوردم باور نکرد رفت چاقو برداشت هرچی میگفتم نمیشنید تمام مبلارو درو دیوار و هرچی بود باچاقو افتاده بود به جون خونه و میگفت آخر یا خودمو میکشم یاتورو تو صحبتاش بهم میگفت میان از من بی غیرت خواستگاری میکنن بعد میفهمم تو رو میگن هی میگفت هی داد میزد کل لباسامو برداشت جرواجر کرد از ترسم فقط گریه میکردم ونمیتونستم خیلی حرف بزنم بچه ها شوهرم اصلا اینطور نبوده خیلی خیلی حالم بده نمیدونم چیکار کنم بخدا من کاری نکردم همه صدامونو شنیدن آبروم رفت 😭😭😭😭😭😔😔😔😔😔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.