2737
2734
آره ملیحه جونم من که راضیم مژی جونم منم همیشه از این موضوع میترسیدم و حرص میخوردم و میگفتم پسرم7-8ساله شد باز میارم ولی وقتی پسرم 10ماه داشت باردار شدم
من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم. 🚲 من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب ، فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت. تا این که جایمان را عوض کردیم حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم که کجا می رویم؟ برمیگردد و با لبخند می گوید: ” تو فقط رکاب بزن “☺️


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

راست میگی خیلی کم سنی، 20 سالته؟ خداییش خیلی جرات داری منکه نمیدونم چرا اینطوری شدم، آخه ما تو یه شهر دیگه زندگی میکنیم توی بارداری مخصوصا 3ماه آخر رفت آمئ برام سخت بود 3 ساعت توی ماشین بعدم کلی وسیله هردفعه با خودم میبرم و میارم فک کنین با 2 تا بچه باید وانت بگیریم
هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن
2731
زمینی جان طفلی بچه های اول گناه دارن ، من دلم واسه پسرمم میسوزه که خواه نا خواه وقت کمتری براش دارم
هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن
فقط شکر کنید مژی جون عزیزم شما هم اصلا نگران نباش خواستی من با این شکمم میام کمکت میکنم یعنی تا این حد
از دیگران شکایت نمی کنم بلکه خودم را تغییر میدهم، چرا که کفش پوشیدن راحتتر از فرش کردن دنیاست .
آره عزیزم من الان همکلاسی هام دنبال دوست پسر بازیشونن ولی من خدا رو شکر پسرم 2سال و 3ماهشه و دخملم 8ماهشه فقط خدا کنه زود پیر نشم و جوون بمونم که وقتی پسرم بزرگ شد همه فکر کنم من خواهرشم
من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم. 🚲 من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب ، فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت. تا این که جایمان را عوض کردیم حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم که کجا می رویم؟ برمیگردد و با لبخند می گوید: ” تو فقط رکاب بزن “☺️
2740
قربونت بشم فرشته جون مامان دانیال انشالله خدا بهت تن سالم بده ،روحیه ات که خیلی خوبه با 2 تا بچه خداروشکر کاش منم بعد دومی حالم خوب باشه
هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن
نگران نباش مژی جان من که زایمان دومم خدا رو شکر برام عالی بود نه زیاد درد داشتم نه میترسیدم تجربم بیشتر بود تازه دوران بارداریم به سرعت گذشت چون با پسرم سر گرم بودم فعالیتم زیااااااااااااد بود یه عالمه هم وزن کم کردم که اضافه نکردم چه دوران باردای چه الان آخه فعالیتم در حد المپیک زیاده
من و خدا سوار یک دوچرخه شدیم. 🚲 من اشتباه کردم و جلو نشستم و خدا عقب ، فرمان دست من بود و سر دوراهی ها دلهره مرا می گرفت. تا این که جایمان را عوض کردیم حالا آرام شدم و هر وقت از او می پرسم که کجا می رویم؟ برمیگردد و با لبخند می گوید: ” تو فقط رکاب بزن “☺️
میدونید من اینجا تنهام پسرم به من خیلی وابسته است ،هیچکس نمیتونه بجز خودم بخابونش یا غذاشو بده کلا بچه ی بدقلقی هستش، شوهرمم زیاد اهل بچه داری و نگهداری بچه اینا نیست، خیلی کم .خودمم تا الان پسرمو شیر میدادم و مسئولیتا به عهده خودم بوده الان از نظر جسمی هم لاغر شدم و فک میکنم با این دومی از پا درمیام
هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز