منم براش سفره میندازم و غذار و براش میکشم.بعدش من و باباش میشینیم غذامونو میخوریم اما خودش اصلا غذا نمیخوره.الان هم از صبح که صبحانه خورده دیگه هیچی نخورده.چون من چیزی نذاشتم دهنش.ماکارونی خیلی دوست داره.براش درست کردم اما اونم نمیخوره تا من بندازم تو دهنش
چه بگویم ای دل؟من که دیوانه لبخند جنون آسایم،من که در عمق وجود آتش پنهانم،چه بگویم؟من گرفتار نگاه یارم.