2737
2734

سلام دوستان

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.

سلام زود بگو

کاش میشُد کوله ام را بردارم و بلیط یک طرفه برای دور ترین نقطه جهان بگیرم!بِروم تا دور دور ها و دیگر هم بازنگردم! جایی که سکوت از زمین و آسمانش ببارد! جایی که کمی بِنشینم و فکر کنم ، در تنهایی اَم غرق شوم بدون آنکه کسی من را از تنهای ام بیرون بِکشَد!جایی که دیگر کسی برای شکستنم وجود نداشته باشد، جایی که خدایم برایم صحبت کند و آرامم کند!
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2728

الان تاپیکی در مورد اون مادری که بچشو زده بود و یکی از بچه های خوب اینجا  زنگ زده بود فوریتهای اجتماعی دیدم. یاد ماجرایی افتادم خواستم تعریف کنم.


پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.
بابا این قصه هاروموقع خواب بگین ک لالاکنیم

شماهنوز قبل خواب داستان میخونی؟!!  

الهم الرزقنا شوهر خوب..الشغل کارمند...القد بلند..الپولدار...خودمم...الاستخدام فی ارگان دولتی...العجل العجل العجل

زمان جنگ تحمیلی یه خانواده توی دزفول در اثر بمباران زیر اوار میمونن و فقط دختر نوجوان خانواده زنده می مونه. عمه اش که تهران زندگی می کنه اونو زیر پر و بال خودش میگیره و چون دختر باهوشی بوده دانشگاه تهران رشته مترجمی زبان آلمانی قبول میشه.

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.
2738

در حین تحصیل عاشق میشه و چون اون اقا از یه خانواده خیلی اصیل بوده مخالفت میکنن و دلیل اصلیش هم این بوده که پدر و مادرش فوت شده بودن. بیشتر مخالفتشون هم از جانب مادر پسر بود.

یه مدت هر دو جنگیدن وقتی که نتونستن مادر وراضی کنن مخفیانه ازدواج کردن..

 

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.

زندگیشون به سختی می گذشت. موقعی هم که مادر پسر فهمید و دیگه کاری ازش ساخته نبود به جز اینکه کمک مالیشو از پسرش قطع کرد... اسم اون دختر نازی بود... 

نازی چون دوسال زو تر از شوهر فارغالتحصیل شده بود توی دارالترجمه به سختی کار میکرد تا   بتونه خرج زندگی رو بده.

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.

اون سالها دانشگاه دولتی واقعا هیچ هزینه ای نداشت حتی بعضی مواقع به دانشجوها کمک هم میشد.

نازی در کنار شوهرش خوشبخت بود و تنها مشکلشون غم شوهرش از نارضایتی مادرش بود که همیشه به این دلخوش بود که می گفت وضعمون که بهتر بشه و بچه دار بشیم مادرم هم نرم میشه و ما رو می پذیره.

 

پدر.. همون کسیست که لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن وتو انگارکوه را پشتت داری.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687