صدای یه دختری رو شنیدم که ادرس پرسید باقالی (عشق قدیمیه فلان در حد خواستگاری و اینا حرف زده اسمشو میذارم باقالی :)))) .باقالی خان هم خیلی عادی جوابشو داد منم خیلی موضوع مهمی ندیدم بخوام مثلا بپرسم چند تا دختر بودن به محض اینکه ادرس داد و حرفش تموم شد منم ادامه حرفامو گرفتم چون واقعا حرفم مهم بود..بعد یهو خودش گفت اوووووه چی بودن اینا اصن بلدن نبودن کجان!چقد پلنگ بودن! فهمیدم میخواست منو اذیت کنه گفت برم تا گم نشدن! منم گفتم برو برسونشون خب اگه فکر میکنی برسی خونه پشیمون میشی ! بعد هی میخندید بلند بلند منم گذشتم ازش با خودم گفتم خواسته شوخی کنه دیگه ببینه من چقد حساسم ..بعد دوباره نزدیک یه دقیقه حرف زدیم تا بجای حساس رسیدیم یهو گفت من برم مامانم پشت خطه باید برم دنبالش بهت زنگ میزنم فعلا خدافظ....مکالمه ما ساعت ۷ و نیم تمومید تا الان ازش خبری نیس!!! به نظرتون ازش خبری بگیرم؟؟ نمیدونم نمیخواستم فکرای بدی کنم ولی هرچی میگذره فکرای بد بد به ذهنم میرسه میگم نکنه رفته دنبال اون دخترا ........
غرورم اجازه نمیده ازش بپرسم ازت خبری نشد ..یا چقد طول کشید مامانتو برسونی !
همش منتظر بودم دوباره زنگ بزنه چون حرفای اصلی موند!!!