مثل بقیه میشد اینجوری که بیشتر از هرکس و هرچیزی منو دوست داشته باشه اون نگاهش پر از گرما و عشق باشه همه جا حواسش به من باشه اولویتش مشغله ذهنیش من باشم برام ذوق کنه پایم باشه بهم افتخار کنه
هرچند که دوستم نداشتو نمیخواستم که تو نوزادی گذاشت رفت و ازدواج کرد و من با وجود این که ۲۴ سالمه ندیدمش با این حال که تو یه شهریم و خونه مادربزرگم همون خونه ایه که بهش عروس اومده یعنی جای سختی نیست
از این به بعد که نمیخوام که باشه فقط گاهی تصور میکنم